129
#رئیس_پردردسر
#۱۲۹
چشم هام انقدر گرد شد که حس کردم الان چشمم میزنه بیرون !
متئو خندید و گفت
- البته بعد براش پیوند زدن اما خب دیگه عنرا بتونه کسی رو از عقب بکنه!
هنگ گفتم
- واقعا این کارو ...
لبم باز نمیشد بگم
متیو گفت
- نه ... دروغ گفته بود بهم ! اما...
سریع گفتم
- نه .. تو واقعا آلتشو ...
متیو خندید . سر تکون داد و گفت
- دقیقا ... و گفتم اون تیکه بریده رو میندازم تو ت الت و سیفون میکشم مگه اینکه همه حقیقتو بهم بگه. اونم حقیقتو گفت و من ازش فیلم گرفتم. بعد هم مدارک مگع کردم و اون ماجرا از اینترنت و تمام مجلات حذف شد . اما تا من بتونم به این مرحله برسم خبر به گوش خیلی ها رسید
آروم گفتم
- پس چرا تو مصاحبه ازت پرسیدن ازدواج اول مگه نباید در موردش حرف نزنن
متئو اخمی کرد و گفت
- همه دنبال حاشیه هستن.حاشیه میشه بازدید سایتشون. بازدید سایت میشه در آمد بیشتر از تبلیغات و اعتبار !
- اوه ... یعنی ...
منّو منتظر نگاهم کرد و من گفتم
- یعنی مردم برا سر گرمی میرن دروغ های اونارو میخونن و اونا ازاین راه پول در میارن
متئو سر تکون داد و گفت
- تو این دنیا حواست نباشه منبع در آمد بقیه میشی
سر تکون دادم و گفتم
- کی پشت پرده اون ماجرا بود ؟
متئو خواست جواب بده که تقه ای به در خورد
هر دو برگستیم سمت در و متئو گفت
- بیا تو
در باز شد و چندتا افسر پلیس و مرد کت شلواری وارد شدن
متئو کاملا چرخید سمت اونا و گفت
- سلام رائول ... خوشحالم تو مسئول پرونده شدی
هر دو دست دادن و رائول گفت
- خودم خواستم تا هم خودتو ببینم تا همسرتو
با این حرف به من نگاه کرد
متئو هم چرخید سمت من
اشاره کرد برم پیشش و گفت
- پس خبر به همه جا رسیده
رائول خندید دستشو آورد سمتم و گفت
- از آشنائیتون خوشحال شدم خانم آقای جنجالی!
لبخند زدم تشکر کردمو گفتم همچنین
به متئو نگاه کردم و گفتم
- همه جنجال ها از امروز شروع شد
اما متئو خیلی جدی گفت