128

128


128

آنی خودشو بهم رسوند 

بازومو گرفتو منو کشید

مجبورم کرد وایسم و گفت

- رین ... بگو ببینم میتوای چکارش کنی؟ 

با عصبانیت گفتم

- اون عوضی جفت منو طلسم کرده تا به بروس حس داشته باشه! 

آنی با شوک نگاهم کرد

حدس زدم فهمیده چی تو سرمه

برای همین رک گفتم 

- خب منم همینکارو میکنم ... طلسمش میکنم نتونه ترکم کنه

قبل اینکه آنی چیزی بگه دوئیدم

پشت سرم داد زد

- نمیتونی رین 

بهش توجه نکردم

چون میخوام پس میتونم . شاید از پس طلسم خون بر نیام. اما از پس این بر میام . 

طلسم روح ...

جسمش به بروس حس داره!؟

خب باشه منم کاری میکنم روحش برای من پرواز کنه 

داستان از زبان کیت :

با کرختی چشم هامو باز کردم

جسمم خسته بودو قلبم انگار تو یه غم شدید بود

یه غم و دلتنگی وحشتناک 

به لوستر چوبی رو سقف خیره شدم

کجا بودم؟

چیزی به ذهنم نمیرسید 

تو اتاق بوروس بودمو داشتم اون کتاب عجیبو میخوندم که یهو دورم محو شد

لحظه بعد رین رو دیدمو بعد ....

همه جا سیاه شد ...

یعنی اثر کتاب بود؟

طلسمی که خوندم اثر کرد ؟

الان کجا بودم؟

نکنه همش خواب بود

با بدن درد بلند شدمو نشستم

تو یه اتاق بودم . یه اتاق مدرن با دکور چوب 

کمد چوبی .

کنسول چوبی 

حتی قاب پنجره هام به رنگ چوب بود 

تخت چوبی با ملحفه سفید و ...

خدای من دو جفت پا از ملحفه زده بود بیرون

پاهایی که خب ... مال من نبود!

صدای آشنا رین باعث شد جا بخورم

با خنده تو گلو بلند شدو نشست‌کنارم 

تو گوشم گفت

- آره خب مسلما پاهای من مال تو نیستن ! 

آروم چرخیدم سمتش

سر حال بودو ... لخت...

ناخداگاه به خودم نگاه کردم

لخت بودم ...

کاملا لخت ..

Report Page