128

128


#رئیس_پردردسر 

#۱۲۸

سریع دستمو گذاشتم جلو لبم 

اما دیر شده بود 

متئو نفسشو با حرص بیرون دادو گفت

- آره ... من یهم دارو داده بودن

هیچی یادم نبود

اما تو فیلم های کلیسا و مدارکی که جمع کردم مشخص بود که من حالت طبیعی ندارم . اما اوم سند ازدواج بود و اون مرد هم یه مرد لخت

با شوک گفتم

- بعد چکار کردی 

متئو مکث کرد و آروم تر گفت

- اون روز من با اون مرد درگیر شدم و ...

سکوتش طولانی شد 

استرس باعث دل دردم شده بود و نفس انگار برتم کم بود

اگر متئو اون مرد رو کشته باشه چی ! 

من با یه قاتل ازدواج کردم؟

دوست داشتم متئو پس بزنم

اما اون محکم منو تو بغلش نگه داشته بود

با صدایی که به زور در می اومد گفتم

- تو که اونو نکشتی متئو ! 

متئو سرشو کمی عقب برد و گفت 

- دیوونه شدی مارگارت؟ من اونو نکشتم اما ...

باز مکث کرد

دیگه تحمل نداشتم

عصبی برگشتم سمت متئو و گفتم

- میشه بگی چی شده؟

متب

ئو با سر به میکروفون اشاره کرد

یعنی آروم تر 

نفسمو با حرص بیرون دادم

متئو بازومو گرفت

خواست منو بکشه بغلش

اما سریع دستمو عقب کشیدم و شاکی لب زدم.

- بگو 

ناراحنی رو تو چشم هاش دیدم 

اشاره کرد بیا تو گوشت بگم

کلافه رفتم یه قدم سمتش

امانزدیک تر نرفتم که متئو آروم خندید 

با استرس گفتم

- چرا میخندی؟

متئو خم شد 

کنار گوشم گفت 

- اون مرد به من گفت دیشب رابطه خوبی از پشت با من داشته !

دهنم باز شد و متئو ادامه داد

- منم آلتشو قطع کردم ...

Report Page