123

123

..

Nبه مامان خبر دادم 

کارام تموم شده بودو فقط منتظر بابا بودم 

روی کاناپه نشستم و مشغچل صحبت با مامان شدم

دایی در زد و وارد شد با دیدن چمدون من سوالی نگام کردو گفت

-...جایی میری ؟

+...یه مدت میرم پیش عمه 

-...چرا؟

+...حوصلم سررفته 

-...یه مدت یعنی چند روز ؟

+...نمیدونم دایی تاهروقت حوصلم بشه میمونم 

الناز از کنار دایی سرشو اورد داخل سلام کردو گفت میخواد باهام حرف بزنه 

همبن لحظه ایفون زنگ خورد بابا بود با خوشحالی درو باز کردم و به الناز گفتم

+...شرمنده عزیزم من الان عجله دارم باید برم یه وقت دیگع باهم صحبت میکنیم 

قبل ازاینکع بابا بیاداخل از همه خداحافظی کردم چمدونمو برداشتم رفتم بیرون 

شب شده بود که رسیدیم پیش عمه بابا خسته بود و شب رو همینجا میموند و صبح زود برمیگشت 

وارد اتاقی که عمع برام اماده کرده بود شدم لباسامو عوض کردم و برگشتم توسالن پیش عمه

یکم باهم صحبت کردیم و عمه رفت تواتاقش که بخوابه 

گوشی و هندزفریمو برداشتم یه اهنگ پلی کردم و وارد تراس نسبتا بزرگ خونه شدم 

وارد تلگرامم شدم چند تا پیام از حامد داشتم و اخریش این بود 

"...بالاخره کار خودتو کردی..."

پیاماشو خوندم و جواب ندادم آنلاین بود سریع بهم زنگ زد 

جواب دادم اما قبل ازاینکه حتی بگم الو صدای دادش توگوشم پیچید

Report Page