123

123

رمان ال ای به قلم پرستو.س

چشمم حرکت سریعی رو کنار خونه دید 

یه خوناشام بود 

شک نداشتم 

جهت حرکتمو تغییر دادمو به تعقیبش رفتم 

این جنگل دیگه زیادی شلوغ شده بود 

این خوناشام ها که بدون اجازه دور تا دور خونه وقلمرو من میگشتن دیگه حسابی رو اعصابم بودن 

تا نزدیک مرز قلمر ردشو گرفتم 

اما نزدیک محدوده حفاظت شده جوارم از دستم در رفت 

قبلا هم انجمن بی مصرف بودنشو ثابت کرده بود

اما تو این یه مورد دیگه داشت شورشو در میاورد

همه گرگینه ها مورد مشکوک ورود خوناشام هارو گزارش کرده بودن 

اما هیچ حرکتی از سمت انجمن نمیدیدیم

باید خودمون وارد عمل میشدیم

برگشتم سمت پایگاه گروه 

باید هر طوری شده از زبون اون عوضی ها حرف میکشیدم بیرون 

ال آی :

دو ساعت از رفتن ویهان گذشته بود 

بلاخره این کتابو تموم کردم

با کلی اطلاعات که نمیدونستم باید چطور ازش استفاده کنم

تنها چیزی که حالا خوب میدونستم یه چیز بود 

من ... میتونم ترسناک تر از هر چیز دیگه ای باشم .

این کتاب یه دستور العمل نبود 

این کتاب فقط یه راهنما بود

یه راهنمای ساده که فقط میگفت من ... به عنوان برگزیده ملکه ارواح ... چه توانائی دارم . فقط همین 

نه به من میگفت چطور از قدرتم باید استفاده کنم

نه به من میگفت چطور با ارواح باید ارتباط برقرار کنم 

یاد حرف آذرخش افتادم

آب ...

تو این کتاب هم نوشته بود پل ارتباط ما آبه ... اما همینجا نوشته بود همیشه فقطارتباط نیست ... گاهی انتقال قدرته و گاهی ... انتقال روح ...

روح خودم به دنیایی که از جسمم جداشت 

حس عجیبی بود 

همه چی جدید و پر از تازگی بود 

نفس عمیقی کشیدمو بلند شدم

باید با مهرو حرف میزدم

من مقصر بودمو اینو درست گفته بود 

شاید راه کمک به سپهر رو هم اون به من بگه 

تنم از فکر به کاری که میخواستم بکنم مور مور شد 

اما مکث نکردم

این کار درستی بودو باید انجام میشد 

بخاطر سپهر 

به سمت آشپزخونه رفتم 

یکی از کاسه هارو پر از آب کردمو گذاشتم روی کابینت 

تصویر خودم تو آب میدیدم 

اما خبری از مهرو نبود 

آروم صداش کردم

اما هیچ چیزی جز تصویر خودم تو آب نبود 

برگشتم سمت پنجره ...

بارون بند اومده بودو قطره های خیلی کمی رو شیشه باقی مونده بود 

به سمت پنجره رفتم 

شاید آبی که آزاد باشه این توانائی رو داره ...

مثل قطره های رها روی شیشه پنجره 

کنار پنجره ایستادمو به قطره های آب خیره شدم

آروم لب زدم

- مهرو ... میشه بهم کمک کنی ؟

اما هیچ اتفاقی نیفتاد...

لعنتی... تا قبل این همش سنگینی نگاهشو حس میکردم

اما حالا نه نگاهشو حس میکردم نه خودشو نشون میداد

کلافه شقیقه هامو دست کشیدم که با صدای خاتون از جا پریدم

- ال آی؟ خوبی دخترم؟

برگشتم سمتش گفتم

- پسرا خوابیدن ؟

سری تکون دادو دوباره پرسید 

- خوبی ؟ رنگت پریده ؟ من پیش سپهر هستم. برو استراحت کن.

نفسمو سنگین بیرون دادمو گفتم 

- خوبم ... هستم تا ویهان بیاد .

لبخندی زدو خواست بره که مکث کرد 

مردد نگاهم کردو گفت 

- پسرا گفتن بخاطر تو رفتن گل مرداب بچینن

با شرمندگی سری تکون دادم که گفت

- فکر نکن تو مقصری دخترم... من بهشون راجع به گل مرداب گفتم ...تقصیر من بود رفتن ...

با صدای پدر بزرگ خاتون حرفشو نیمه تموم گذاشت 

- همه ما به نوعی تو این اتفاق مقصریم ... اما الان پیدا کردن مقصر بی فایده است... باید به فکر چاره باشیم 

به سپهر نگاه کردو گفت 

- با وجود دو کیسه خون نه بدنشگرم تر شده و نه بوی روح و گرگش قوی تر شده 

خاتون نگران به اون سمت رفت و گفت 

- تا حالا چنین اتفاقی افتاده بود ؟

به شیشه پنجره خیره شدک که پدر بزرگ گفت 

- برای هیچ گرگینه زنده ای نه 

قلبم فشرده شدو تو قطره های ریز بارون روی شیشه حس کردم سپهر رو دیدم ...

از صبح گفتم امروز زیاد بنویسم صبح و عصر و شب بذارم بچه ها سوپرایز شن اما تا این لحظه تلاش کردم فقط تونستم یه پارت بنویسم 🤭😂 باز خداروشکر تونستم این یه پارتو بنویسم چون ممکن بود با اینهمه اتفاقی که افتاد برام همینم نرسم بنویسم و شما با نداشتن پارت امشب سوپرایز شین جای پارت اضافی 😂😂😂 شبتون بخیر . برای آرامش دل های همدیگه دعا کنیم 😘


راستییییییییی رمان ساحل آخرشه گفت منم تو کانال اطلاع رسانی کنم طرفدار های مقبره لیا حتما همین روزا برین کانال موج و همه پارت هارو یکجا بخونین که بعد تموم شدن پاک میکنه . البته رمان بعدیش هم رایگانه و گفت بصورت لینک تلگراف میذاره که راحت تر بخونین

هشتک #مقبره_لیا رو تو کانال موج از دست ندین

ای دی کانالش @Moooj

رمان های قبلیشم فایل کاملش همونجاست

#دوست_دختر_اجاره_ای_من و #اسیر_دزدان_دریایی

راستی کلا رمان های ساحل مال رده سنی بالای ۲۰ سال و مناسب متاهلینه 💕

Report Page