123

123


#مرد_پشت_نقاب 

#۱۲۳

از تماس بدنمون، وجودم داغ شد…

خواستم برگردم سمت هکتور، که درد تو پهلوم پیچید.

بی اختیار آخ بلندی گفتم. 

هکتور سریع بازوم رو گرفت. 

خودش اومد جلوم ایستاد و گفت 

- پهلوت؟

سر تکون دادم.

نگاهش غمگین شد و گفت

- همش بخاطر منه…

اخم کردم. 

به سمت تخت رفتم و گفتم

- خواست خودم بود که بیام... پس تو مقصر نیستی!

نشستم رو تخت 

هکتور به سمت کمد رفت.

نفس کلافه ای کشید و گفت 

- این که تو، تو خطری مقصر منم کلارا... خطری که حتی نمیدونم از سمت کیه! 

کلافه دست برد تو موهاش 

ادامه داد

- من نمیخوام بهت آسیبی برسه... اما هر بار عملا من میبرمت تو دل خطر! 

مشغول بیرون آوردن پیراهنش شد.

با تاسف، به این بحث بی فایده سر تکون دادم.

پیراهنم رو خودم آروم بیرون اوردم.

دوباره نشستم رو تخت 

هکتور کمر شلوارش رو باز کرد و گفت 

- شاید بهتره یه مدت بری خونه ات، تا من تکلیف این قضیه رو روشن کنم!

نفسش رو خسته بیرون داد.

برگشت سمتم و گفت

- آره کلارا! باید...

نگاهش افتاد رو من، که لخت رو تخت نشسته بودم. 

هوا رو با فشار، از ریه های خالی کرد و گفت

- خدای من... نمیتونم بذارم از من دور شی!

با کلافگی، سرش رو به اطراف تکون داد.

انگار در تقابل با خودش بود…

نفس پر حرصی کشید.

اومد سمتم و گفت 

- تو داری منو خوب دیوونه میکنی کلارا… 

آروم خیمه زد روم 

نرم دراز کشیدم رو تخت 

سرش رو آورد جلو 

دستم رفت تو موهاش و گفتم

- هکتور... خواهش میکنم هیچوقت تنهام نذار... هیچوقت منو جایی نفرست... هیچوقت منو دور از خودت نذار… 

نگاهمون تو نگاه هم چرخید.

نفس داغش رو صورتم نشست.

لب زد

- سعیم رو میکنم... اما...

مماس لبم گفت

- قول نمیدم!

با این حرف، لبم رو بوسید و دست داغش رو سینه ام نشست. 

باید مخالفت میکردم

اما تمام توانم، تو همین بوسه محو شد…

دستش بدنم رو فتح میکرد و خودش آروم آروم از لبم پایین میرفت.

گردنم… 

سینه هام

نزدیک زخم پهلوم و..‌‌.

بین پام!

فایل کامل این رمان چند روز دیگه تو کانال خصوصی قرار میگیره . از الان میتونید با تخفیف به مبلغ ۲۵ هزار تومن به جای ۳۰ هزارتومن عضو کانال خصوصی بشید و پارت های جلو تر رو بخونید و در نهایت رمان کامل رو دریافت کنید. برای خرید به ادمین پیام بدید و بگید #تخفیف دارید 👇👇👇

https://t.me/Ng786f


Report Page