123

123


123

هنوز به هارولد خبر نداده بودم هانا رو پیدا کردم 

میخواستم تا مطمئن نشدم بهشون چیزی نگم 

به ساعت نگاه کردم

هنوز یه ساعت تا خونه هانا راه بود 

به هارولد مسیج دادم

- من هانا رو پیدا کردم یه ساعت دیگه خونه هستیم

سریع زنگ زد

رد تماس کردم 

نمیخواستم هانا رو بیدار کنم .

هارولد پیام داد

- زنده 

پوزخندی زدمو برای هارولد نوشتم 

- خوشبختانه بله ... فقط وقتی رسیدیم از پدرت میخوام حقیقت محض رو به هانا بگه نه برداشت خودش از اتفاقات !

واقعا تمام دردسر ما بخاطر پدر هانا بود

پدرش با حرف هایی که زد منم جای هانا لودم میرفتم

واقعا درک نمیکنم چرا پدر هانا اینطوری به حقیقت حمله کرد

درسته منم اشتباه کردم

اما در برابر حرف های پدر هانا اشتباه و برداشت من چیزی نبود

به صورت هانا نگاه کردم

بدنش مثل اولین بار که دیدنم داغ و تبدارم میکرد

چطور واقلا میتونستم ازش دل بکنم

مزه اون آغوش و نوازش یواشکیمون زیر زبونم تازه شد

میدونم این دختر منو خوب به اوج میبره.

همین الانم بدنم بی تاب هانا شده بود

یه لمس ساده از هانا برای تحریک کل حواس من کافی بود

نفس عمیق کشیدم تا خودمو آروم کنم

فعلا باید صبور باشم

به پیام رو گوشب نگاه کردم

هارود نوشته بود 

- اونا دیگه تورو میپرستن ... تو دخترشونو پیدا کردی 

لبخندی زدمو خیره شدم به مسیر 

کاش زودتر با هانا صحبت میکردمو این یک ماهو به خودم عذاب نمیدادم ...

هرچند شک دارم همه چی انقدر راحت تموم شه




Report Page