123

123


دلم میخواست زودتر برم خونه و اون برگها رو بخونم 

اما مامان بهم چندتا کار سپرده بود که باید انجامشون میدادم 

به عماد هم باید سر میزدم و بااین حساب تا برسم خونه شب میشد 

به عمادزنگ زدم گفت عصر خونه هست و برم پیشش 

کارای مامان بیشتراز انتظارم طول کشید 

خیلی خسته شده بودم 

حتی ناهارم نتونستم بخووم 

به عماد پیام دادم یه غذا برام بگیره باهاش حساب میکنم 

جنسایی که مامان میخواست رو بالاخره از شرکت گرفتم و رفتم مطب 

جعبه ها رو یکی یکی پیاده کردم و به مامان گفتم 

-...بخدااگه میدونستم انقدر قراره طول بکشه قبول نمیکردم اصلا 

مامان خندید و گفت فعالیت بدنی برات خوبه غر نزن 

خداحافظی کردم و رفتم سمت خونه ی عماد 

دیگه داشتم غش میکردم که رسیدم 

وقتی درو باز کرد با دیدن چهره ی خستم متعجب گفت

-...خوبی؟

+...نه خستمه غذا اوردن؟

-...اره همین الان اوردن منم ناهار نخوردم بیا باهم بخوریم

انقدر گرسنه بودم فقط دستامو شستم و نشستم پشت میز 

حسابی که سیر شدم سرمو بلند کردم 

عماد عمیق بهم خیره شده بود 

یکم آب خوردم و گفتم

+...مرسی...ببخشید من خیلی گرسنم بود اصلادیگه چشمم هیچی جزغذا نمیدید 

میزو جمع کردم عماد گفت

-...کاش میتونستی هرروز بیای اینجا باهم ناهار بخوریم

+...چرا؟

-...با لذت غذا میخوری آدم نگات میکنه اشتهاش باز میشه 

بلند خندیدم عماد با سینی چایی اومد توسالن نشست کنارم 

موهامو زدم پشت گوشم و گفتم

+...خب چخبر؟ کارم داشتی ؟

-...آره میخوام باهات حوف بزنم 

+...خب بگو 

نفسشو خسته بیرون دادو گفت

-...گفتنش آسون نیست 

چشم چرخوندم و گفتم 

+...زیرلفظی میخوای؟ بگو دیگه

-...میخوام بگم نمیدونم چجوری بگم 

+...به زبان محاوره و ساده

جوری نگام کرد که خودم پشیمون شدم از مزه ریختنم 

بلند شد و رفت توتراس یه سیگارروشن کرد 

ازهمینجاداشتم نگاش میکردم 

کی باورش میشد این مرد زن و بچشو از دست داده؟ 

اصلا کی باورش میشد عماد زن و بچه داشته باشه!

گوشیم زنگ خورد جواب دادم مامان گفت یکی از جعبها اشتباهی اوردم و اگه تااخرامشب برنگردونم دیگه تعویض نمیکنن 

سریع بلند شدم 

مانتو پوشیدم و گفتم من یاید برم یه مشکلی پیش اومده میشه بعد صحبت کنیم؟

عماد از خداخواسته گفت 

+...آره حتما فقط میشع منم تایه مسیری باهات بیام؟

دلم میخواست بگم یه ماشین بخر خب انقدر اویزون من نباش اما بجاش گفتم آره 

درو قفل کردو باهم رفتیم پایین 

سوار شدم عمادهم سوار شد برگها روی صندلی بود برداشتشون و گفت 

-...اینا چی هستن؟ توهمین حین شروع کرد به ورق زدن وخوندنشون

Report Page