122

122


انتخــابی اشتبــاه



🔥🍂💥🍂🔥🍂💥 🍂

🔥🍂💥🍂🔥🍂☠

🔥🍂💥🍂☠

🔥🍂☠


#پارت_122



حس تنهایی و بی کسی بهم فشار آورده بود..


بدون توجه به دور و برم، بلند شدم اما نصف راه دستی مانعم شد و دوباره سر جای اولم نشستم..


بغض گلوم بیشتر از هر وقت دیگه ای سنگینی میکرد و دوست داشتم بزنم زیر گریه..


عصبی سرمو بلند کردم تا دادی بزنم که به شدت به عقب پرت شدم و جسم سنگینی، رو تن و بدنم فرود اومد..


مست بودم و زیاد حال خوشی نداشتم..اما اونقدری حالیم بود که بفهمم الان چه اتفاقی افتاده و کی وزنشو رو هیکلم انداخته..


یکم تقلا کردم تا از زیر دستای پرقدرتش بیرون بیام.. اما سفت تر از قبل نگهم داشت و نزاشت تکونی بخورم..


کم کم بدنم شل شد و آروم گرفتم..حس له شدن زیر همچین مردی میتونست یکی از آرزو هام باشه..

اما این حس خوب و رویایی زیاد طولی نکشید که سریع از روم بلند شد و تندی به سمت حموم رفت..


انگار یه خواب بود و هیچ اتفاقی نیوفتاده بود..همینجوری نگاهم به در بسته شده ای خشک شده بود، بلکه شاید توهم نباشه و امیر اون تو باشه..


چند دقیقه ای طول کشید اما هنوز اون در بسته بود و صدایی جز آب به گوش نمیرسید..


با فکری توی سرم چرخ خورد بدون اینکه عواقبشو در نظر بگیر از جام بلند شدم و.....

Report Page