122

122


#عشق_سخت 

#۱۲۲

بهرام با تائید سر تکون دادو لب زد

- درست میگی ... این اثر خانواده است

یه نفس عمیق کشید و گفت 

- خوبه که به خودت آگاهی ... 

مکث کرد

فقط نگاهش کردم و گفت

- میشه یه سوال شخصی ازت بپرسم ؟

به در اتاق نگاه کردم که بسته بود

صدای گوشیو کم کردم و گفتم

- میشه اگه نخواستم جواب ندم ؟

سر تکون دادو گفتم

- پس بپرس

مکث کرد 

اما نگاهشو دوخت به لنز دوربین و گفت 

- فانتزی سکسی داری؟

انگار افتادم تو یه دیگ بخار

پوست تنم سوخت و تنم گزگز کرد

نگاهمو از گوشی گرفتم 

بلند شدم از رو تخت صاف نشستم

مغزم اما قفل بود

جواب دادن یا ندادنش انگار یه حکم داشت 

چشم هامو دست کشیدم و گفتم

- همه آدما دارن 

به بهرام نگاه کردم

کنج لبش لبخند نشسته بودو گفت

- خیلی از آدما دارن اما همه ندارن ! 

هیچی نگفتم

دوباره نگاهمو دزدیدم و بهرام گفت

- خوشحالم که تو هم داری 

لمو گزیدم 

به صفحه گوشی نگاه کردم

بهرام یه دستشو گذاشت زیر سرش و کامل دراز کشید رو کاناپه و گفت

- تو خیلی لبتو گاز میگیری ! من همش فکر میکنم باید لذت بخش باشه اینکار که تو هی انجامش میدی 

شورتم خیس خیس شده بود

دوتا حرف ساده و من ...

لعنت بهت دیبا

لبمو رها کردم

نفس عمیق کشیدم و گفتم

- میتونی امتحان کنی

منظورم لب خودش بود

اما بهرام گفت

- مسلما ببینمت امتحان میکنم 

چشم هام گرد شد هه آرومی گفتم

بهرام خندیدو گفت 

- چیه خودت پیشنهاد دادی! 

لب گزیدم و گفتم

- منظورم لب خودت بود

آروم خندیدو گفت 

- اما من منظورم لب تو بود 

حال عجیبی داشتم

هم از حرف بهرام و حالت رفتارش خوشم اومده بود

هم مضطرب شده بودم 

روم نمیشد نگاهش کنم

اما بهرام با پر رویی خندیدو گفت

- تو پشت گوشی انقدر خجالت میکشی رو در رو چی بشی 

فهمیدم صورتم سرخ شده 

آهی کشیدمو گفتم

- لپام خیلی تابلوئه گوشی رو گذاشتم رو پام و لپ هامو تو دستم گرفتم

بهرام بلند تر خندید و گفت

- وای دیبا خیلی منتظرم تا از نزدیک ببینمت

Report Page