122

122


#پارت۱۲۲


پتو رو زیبا کشید و ماشینو به در حرکت در اورد و به سمت تهران حرکت کرد ... یک ساعت و نیم بعد رسیدن هوا کاملا روشن شده بود.  


ماشینو تو پارکینگ پارک کرد و به زیبا که از درد صورتش رو به سفیدی رفته بود نگاه کرد 

_زییا 

نگاهشو ازش گرفت 


_بریم پایین 

زیبا بازم جوابشو نداد که خودش از ماشین پیدا شد و ماشینو دور زد و در زیبا رو بار کرد خواست بغلش بگیره که زیبا داد زد : بههههه من دست نزن 


با شنیدن این حرف مهرداد دستش بین زمین و اسمون معلق موند

_میخوام بریم بالا 


_نمیخوام دیگه با تو نمیاااام هیچ جا 


_مگه دستت توعه؟!

_اره دست منه!  


مهرداد توجهی نکرد و زیبا رو بغل گرفت بی توجه به داد و بیدادی زیبا اونو به داخل برد 

از اسانسور بیرون اومدن 


و مهرداد به هر سختی که بود در رو وا کرد و زیبا رو برد تو 


گذاشتش رو زمین 

زیبا در حالی که خودشو میپیچوند داد زد : ازززت متنفرررررم 


مهرداد بی توجه بهش گفت : اینجا بمون واست لباس بیارم

و به اتاق رفت.. زببا همونجا نشست و بی توجه درد شکمش زد زیر گریه 


و کوبید تو صورتش! بدبخت شده بود و نمیدونست چیکار کنه. تنها دارایش دختر بودنشم از دست داده بود 


اونم توسط مردی که هیچ وقت سهم اون نمیشد ... مهرداد خواست وارد هال شه اما با دیدن زیبا سرجاش ایستاد 


و با دلسوزی به زیبا نگاه میکرد. باورش نمیشد دخترانگی زیبا رو گرفته باشه.


سرشو به دیوار تکیه داد ، چیکار میکرد؟؟ مست بود و اون لحظه فقط زیبا رو میخواست 

تاره هوشیاریشو به دست اورده بود و فهمیده بود چیکار کرده 


اروم زمزمه کرد: با اینکه خیلی دلم میسوزه برات اما لحظه ایی پیشمون نیستم چون تو ناله منی!


و بعد با فکری که به ذهنش خطور کرد لبخندی رو لبش نشست

Report Page