120

120

Behaaffarin

رو به شمیم و مونس گفتم:

-      خدا لعنتتون نکنه بچه ها. لباسام خیس شدن. دارم یخ میزنم

همون موقع شایان بلند شد و کاپشنش رو درآورد و روی شونه های من انداخت

ازش تشکر کردم و سرمای کمتری حس میکردم

یکم که نشستیم بچه ها گفتن برگردیم پایین

دیگه داشت شب میشد

وقتی که بلند شدیم آرش اومد سمت من و کاپشن شایان رو از روی شونه هام برداشت

داد بهش و ازش تشکر کرد

کاپشن خودش رو دراورد تا بده به من که بهش گفتم:

-      دیگه لازم نیست. گرم شدم

باشه ای گفت و دستمو گرفت

همینطور که به سمت ایستگاه میرفتیم آروم گفت:

-      لازم نبود کاز جنتلمنانه شایان رو قبول کنی

هنگ کردم

-      کدوم کار؟

-      کاپشنش. تا من هستم چه لزومی داره؟

-      من که ازش نخواستم. خودش بلند شد

-      بلند شه. تو باید بگی نه لازم نیس

داشتم عصبی میشدم

جواب دادم:

-      تو که انقد حساسی خودت بلند میشدی کاپشنت رو میدادی

-      من منتظر بودم تو کاپشن شایان رو بش پس بدی تا همین کارو کنم. ولی تو پس ندادی

نگاهی بهش انداختم

-      آرش؟ شایان دوست توئه، نه من! نخواستم بهش بی ادبی کنم

-      من روی این چیز احساسم بهی. لطفا توجه کن

چیزی نگفتم

آرش دوباره گفت:

-      باشه؟

-      سعی میکنم

بقیه مسیر حرفی بینمون رد و بدل نشد تا سوار تله کابین شدیم

اینبار مونس کنار ما نشسته بود و زهرا رفته بود کنار شایان و دوست دخترش

به محض راه افتادن تله کابین مونس گفت:

-      خواستین همو ببوسین اوکیه ها. من نگاه نمیکنم

من خندیدم و آرش همون لحظه لپم رو بوسید

دوباره قرمز شدم

مونس تک خنده ای کرد و گفت:

-      بی خیال دختر، تو چرا انقدر خجالت میکشی

آرش جواب داد:

-      اگه توئه سرخر نبودی بخش رو آب میکردم

من با این حرف رک آرش بیشتر خجالت کشیدم و با آرنج زدم به پهلوش

مونس فورا گفت:

-      ااا نکن! کلیه بچه رو ناقص کردی. رو دستت باد میکنه ها

همه خندیدیم و بقیه مسیر به صحبت های روتین گذشت

وقتی رسیدیم پایین تازه فهمیدیم ساعت6 شده و ما از صبح طرفای ساعت 8-9 که صبحانه خوردیم تا الان چیزی نخوردیم

مهران و شمیم یه رستوران همون نزدیکیا میشناختن که گفتن بریم اونجا

از شدت گرسنگی همه موافقت کردیم و راه افتادیم..


Report Page