120

120


#نگاریسم 

#۱۲۰

سعید پیام داد

- باشه پس منو به بنفشه فروختی 

براش نوشتم 

- اول بنفسه دوستم بود بعد تو اومدی 

شکلک خنده زدم .

سعید جواب داد 

- منو دست کم نگیر نگار خانم

چیزی نگفتم فقط خنده فرستادم

به بنفشه پیام دادم ۴ و نیم میام

اونم گفت به مامانت بگو شام اینجایی شب خودمون میرسونیمت

یکم تعارف و اصرار و در نهایت زنگ زدم به مامان 

بهش گفتم و اونم‌پرسید

- سعید هم هست ؟

- نه ! اون شب تولد بود سعید بود 

- خوبه . نگار خیلی تو روابطت با این پسر دقت کن. 

- چشم 

خواستم خداحافظی کنم‌

مامان گفت 

- کاش میشد اصلا نبینیش منو نگران میکنه 

آروم گفتم 

- زیاد نمیبینمش

مامان آهی کشید و چیزی نگفت 

من میفهمیدم مامان از سعید خوشش نیومده

اما من واقعا حس خوبی داشتم بهش

مخصوصا که داشتم ترس هامو با سعید و از روش خودش میذاشتم کنار 

به روش شوخی و خنده ! 

سعید دیگه پیام نداد

واقعا فکر کردم ناراحت شده

اما گفتم شب بهش پیام بدم 

بعد کلی ترافیک رسیدم خونه بنفشه و رفتم بالا 

جلو در با امیسا اومد استقبالم 

وقتی امیسا رو میدیدم‌ قلبم تند تر میزد

از بس این فسقل تو دل برو بود

یکم از بچه های دیگه ریزه میزه تر بود اما زبونش دو برابر هم سن هاش بود 

بغلش کردمو با هم رفتیم داخل 

بنفشه برام‌پای چاورد و من سر گرم ناز دادن امیسا بودم.

بهش میگفتم خاله فدات شه

خاله دورت بگرده

اونم ذوق میکرد و میخندید 

بنفشه که چای آورد امیسا چهار دست و پا رفت سمت شکلات ها

بنفشه یه شکلات داد به امیسا و گفت 

ببر بده به خاله نگار 

امیسا هم با ذوق اومد سمت من گرفت شکلات و گفت 

- خایه ! بیا ! 

منو بنفشه غش کردیم از خنده و بنفشه گفت 

 - خاله ! امیسا بگو خاله !

امیسا باز تکرار کرد 

- خایه! 

خندیدمو گفتم

- بگو نگار اصلا 

امیسا نگاهم کردو گفت 

- خایه 

هر کاریش کردیم آخر نه درست گفت نه بیخیال خایه گفتن شد .

بلاخره خودش چهار دست و پا رفت سمت اتاقش

به بنفشه گفتم

- بریم دنبالش؟

- نمیخواد نیما همه جارو امن کرده. امیسا میره کل خونه دور میزنه

- چه خوب. نیما خیلی بچه دوسته 

- اوف آره چراغ سبز نشون میدادم الان دومی حامله بودم

خندیدمو گفتم

باور نمیشه دو سال پیش داشتی غر میزدی نیما رو نمیخوام الان از بچه دوم انقدر ریلکس حرف میزنی

بنفشه خندید

رو کاناپه لم داد

منم مثل خودش ولو شدم و گفت 

- نگار واقعا کار دله یه سری چیزا . آدم نمیفهمه چی میشه ...

خندیدمو گفتم 

- آره ... مامانم از سعید خوشش نیومده اما من خوشم میاد 

بنفشه چرخید سمتمو گفت 

- یعنی چی خوشش نیومده ؟ 

- میگه انرژی هامون به هم نمیخوره 

آهی کشیدمو گفتم

- مامانم میگه سعید دلمو میشکنه 

بنفشه لبخند محوی زد و گفت

- خب واقعا به هرکی دل بدی مسلما دلتو میشکنه. اصلا دل دادن بدون دل شکستگی نیست

صاف نشستمو گفتم 

- نیما هم دلتو شکسته


سلام دوستان لطفا از کانال کار های هنری دوستم دیدن کنین 😍👇🌈

https://t.me/joinchat/AAAAAEMzNiddRQWiC8Bv1w

Report Page