120

120



سلام بچها صبحتون بخیر امروز چندتااز رمان های این کانال آف خوردن که صحرا هم شامل این آف میشه اگه دوس داشتین میتونیو برای خرید فایل کامل اقدام کنید👇🏻


https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

یک ساعتی توحمام بودم انقدر خودمو شسته بودم پوستم قرمز شده بود


حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون گوشیو بزداشتم خبری از امیر نبود 

پس هنوز داشتن صحیت میکردن 


خدا به فریاد من برسه روزی که وارد خانوادشون بشم 


موهامو خشک کردم لوسیون بدن زدم لباسامووعوض کردم و بالاخره صدای گوشیم بلند شد


نقس عمیقی کشیدن و گوشیو روی گوشم گذاشتم


+....جونم؟

_....تموم شد 

+....نتیجه؟

_....فردا میایم خونه بابا بزرگت 

+...اوه پیشد بابات راضی شد ؟

_....گفت مشکلی نیست میریم خیلی بهتراز چیزی که فکرشو میکزدم عکس العمل نشون داد


+....پس‌من به بابابزرگ زنگ میزنم خبر میدم


تاعصر به بابابزرگ و عمو خبر دادیم 

عمو گفت صبح میره میوه تازه میخره


خونه رو با مامان مرتب کردیم شیرینی تازه خریدیم و برگشتیم خونه 


لباسامو بیرون آوردم و روی تخا دراز کشیدم مامان صدام کرد برای شام اماانقدر خسته بودم که نای بلند شدن نداشتم 


گوشیمو از جیبم بیرون آوردم و بازش کردم چندساعتی بود چکش نکردا بودم 


هشت تا پیام و کلی تماس بی پاسخ داشتم

روی تخت نشستم و به اخرین شمارعدای که بهم زنگ زده بود زنگ زدم


چندبار زنگ زدم تابالاخره جواب داد

+....الو شما زنگ زدا بودید ؟

_....مهسا امیر هستم


+....شمارت چرا تغییر کرده

_....شماره بابا هست 

+....چیشده چندبار زنگ زده بودی متوجه نشدم


_....بابا حالش بدشدا آوردیمش بیمارستان 

هینی گفتم و لبمو گاز گرفتم


+.... چش شده؟الان چطوره؟

_....نمیدونم بگم خوبه بده 


صدای امیر خسته بود 


_....مهسا اگه بابا تا فردا مرخص نشه شاید نتونیم بیایم 


+...اشکالی نداره مهم اینه حال بابات خوب باشه 

_...من باید برم دکتر داره صدام میکنه


نفسمو عمیق و سنگین بیرون دادم 

حالا چطوری به بابابزرگ بفهمونم بهونه نیست و واقعا حال باباش بد شدع؟!


تیکه های زنعمورو کی میتونه تحمل کنه؟ 

وارد لیست پیام هام شدم و برای بهرام نوشتم

"...سلام پسرعمو به عمو بگو نره میوه بخره یه مسکلی پیش اومده نمیتونن بیان..."


گوشیو کوبوندم روی تخت و بلندشدم باید به مامان میگفتم


فرداصبح خودم میدفتم و با بابابزرگ صحبت میکردم 

حس خوبی به اتفاق امشب نداشتم


حس میکردم یچیزی درست نیست 

انگار یجیزی واقعی نبود 

پدر امیر چرایهویی اونم همین امشب باید حالش بدشه؟


لبمو گاز گرفتم خاک برسرت مهسا مرد بیچاره مگه میدونسته قراره حالش بد شه؟!

اونکه راضی بوده پس چرا باید دروغ بگع؟


پوست لبمو کندم وفحشی نثار خودمو شانس گندم کردم

Report Page