12
"شعری از #قیصر_امین_پور"
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق، چهها میخواهی
صبح تا نیمهی شب منتظری
همهجا مینگری
گاه با ماه سخن میگویی
گاه با رهگذران
خبر گمشدهای میجویی؛
راستی گمشدهات کیست؟ کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
و بشر هیچ ندانست که بود
خود او هم بهیقین آگه نیست
چون نمیداند کیست
چون ندانست کجاست
چون ندارد خبر از خود که خداست...