12

12


دیلا برگشت و متعجب نگام کرد

لبخند مصنوعی زدم و گفتم

-...میخواستم تاثیر روغنو ببینم 

دستمو برداشتم اونم دیگه چیزی نگفت 

دیگه تحمل این فضا برام سخت شده بود 

به بهونه ی قرار با یزدان باهاش خداحافظی کردم و نشستم توماشین 

سرمو روی فرمون گذاشتم 

دم...

بازدم....

انقدر ادامع دادم تا تپش قلبم اروم شد 

صدای اهنگو بلند کردم و رفتم سمت خونه 

وقتی رسیدم مامان برگشته بود 

سلام کردم نشستم روی کاناپه و گفتم

-...بابا کجاست؟ 

+...آخرشب میاد پروژه تحویل گرفته سرش شلوغه 

-...اوهوم 

شامو دوتایی باهم خوردیم و رفتم بالا تواتاقم 

گوشیمو برداشتم و وارد گالری شدم 

عکسای دیلا رو یکی یکی نگاه کردم 

چقدر ظریف و هات بود 

خیسی بین پام شدیدتر شده بود 

شلوارو شرتموبیرون اوردم 

پتوانداختم روی پاهام 

دستم رفت بین پام و فیلمی که ازش گرفتع بودم رو پلی کردم 

چقدر دلم میخواست لمسش کنم 

انقدر خیس بودم که خیلی زود ارضا شدم 

ولی بازم بجای حس راحتی داشتن حالم خراب شد 

گوشیو انداختم زیر تختم و سرمو روی بالشت فشار دادم 

به سقف خیره شدم 

هنوزم باورم نمیشد 

من تاحالا دوبار با تصور دیلا خودارضایی کرده بودم 

با تصور هم جنس خودم....

هیچوقت تاحالا یزدان نتونسته بود انقدر تحریکم کنه 

انقدر ذهنمو مشغول خودش کنه....

یی اختیار اشکم ریخت 

من باید چیکار کنم؟!

تاآخرعمر تنها بمونم؟از همه رونده شم؟

Report Page