12

12

mona

#پارت12

#قلبی‌برای‌عاشقی


_ایــ... ـن که ژیاره 

 

خندیدم : اهوم من خواهر ژیارم.

_وااا

_والا 


اب دهنشو پرصدا قورت داد : اما چرا خودتو معرفی نکردی؟؟؟ چرا ژیار چیزی به من نگفت؟؟


_چون خودم خواستم.  


اخمی کرد : اصلا کارتون درست نبود 

_چرا؟!

_تو میخواستی منو امتحان کنی!


سرمو به نشونه ی نه تکون دادم : نه اصلا اینطور نیست!

_هست 

شروع کردم به تعریف حرفای ژیار ، اینکه میخواد خواستگاریت ولی روش نمیشد به مامانم اینا بگه باهات دوسته 


خواست با تو دوست شم و تورو به خانوادم مرفی کنم. چشماش برق زد ولی سعی کرد نشون نده خوشحالیشو 


_جدی؟!


لبختدی زدم : بله جدی!!

اب دهنشو پر صدا قورت داد و نگاهم کرد 

_ آسکی جدی میگی؟!


_اره دیگه چرا باورت نمیشه!

_من نمیدونم چی بگم واقعا... میخوام برم با ژیار حرف بزنم


سرمو تکون دادم که بلند شدو پول پیتزا رو حساب کردم زدیم بیرون از پیتزا فروشی.


_من باید برم دانشگاه توام میری پیش ژیار؟!

سرشو تکون داد : اره  


از هم خدافظی کردیم و من به دانشگاه راه افتادم اونجا کارای انتقالیمو اوکی کردم 

هرچی سریع تر باید به تهران میرفتم 


نمیخواستم خون احمدم پایمان شه! اون شخص باید تاوان کارشو پس بده 


یک لحظه پیش خودم گفتم من تک و تنها تهران چیکار کنم؟! 


اما زود این افکارمو پس زدم من میرم بخاطر عشقم. بخاطر عشقی که پرپر شد میرم 

نفسمو پر صدا بیرون دادم و راه خونه رو پیش گرفتم...

Report Page