12

12


۱۲

#عشق_سخت

دکتر احمدی سوار یه ای بیست مشکی شد.

جلو نشست.

شیشه هاش تقریبا دودی بودو داخل تو این فضای نیمه تاریک پارکینگ خوب دیده نمیشد

دو قدمی ماشین ایستادم

شیشه سمت منو پائین دادو گفت

- بیا بشین دیبا. فقط میخوام برسونمت 

این فقط میخوام برسونمت تو دلمو خالی میکرد

اگر فقط نخواد اونوقت چی؟

اخم دکتر احمدی رفت تو هم و گفت

- دیبا !

ناخداگاه سریع رفتمو سوار شدم

اونم شیشه رو بالا داد و گفت

- ترس بد نیست اما نباید بزاری بخاطرش هیجانی تصمیم بگیری

با این حرف ماشینو روشن کرد

سریع گفتم

- اینجا ترس جلو هیجانی تصمیم گرفتن منو گرفت!

چون اگر نمیترسیدم حتما الان رو صندلی پشت مشغول ور رفتن با بدن هم بودیم

از این فکر بین پام تیر کشید 

ناخداگاه پاهامو به هم فشار دادم

دکتر احمدی گفت

- من نمیتونم نظر بدم. خودت باید بگی کدوم تصمیمت هیجانیه . چون خودت میدونی برای هر فکری چقدر زمان گذاشتی.

تو دلم خالی شد.

منظورش این بود تو که میگی سالهاست منتظر تجربا این احساساتی! الان چرا ازش ترسیدی و عقب رفتی .

صدای ضربان قلبم تو سرم میزد

با صدایی که به زور در میومد گفتم 

- واقعا با تخیلات من خیلی فرق داره 

سری تکون دادو گفت 

- همیشه همینه اما گاهی واقعیت شیرین تره .

دلم از اضطراب پیچید 

صورتمو با دستم گرفتمو گفتم

- آره اما اینجا نه! شما مشاور منین. نمیخوام یه کار احمقانه کنم .

منتظر بودم جواب بده

اما به جای جواب دستشو گذاشت روی رون پام .

حسم اون لحظه شبیه ذوب شدن بود

ذوب شدن تو یه دریای داغ و پر از لذت

شک نداشتم دیگه شورت که خوبه خیسی بین پام به شلوار جینمم رسیده

دکتر احمدی با انگشتاشفشاری با پام داد

دستشو رو رون پام بالا و پائین کرد 

داخل رون پامو دست کشیو دستشو آروم بالا برد

زیر لب گفت

- اگر لمست نکنم احمقانه است ... دستشو از رو شلوار جین بین پام کشیدو گفت

- شک ندارم حسابی خیسی ... 

آروم دستشو برد رو شکمم و سعی کرد دکمه اولو باز کنه 

فرو رفته بودم تو صندلی

خشک شده بودم

قلبم تو سرم میزدو بدنم چنان تحریک شده بود که انگار وسط یه معاشقه بزرگ بودم نه لمس شدن از رو شلوار

مغزم داد میزد داری چکار میکنی دیبا

اما احساسم و شهوتم خفه اش میکرد

درست لحظه ای که دکمه اول شلوارمو باز کرد دستشو برداشت

دستشو برداشتو من نفس گرفتم

دستش نشیت رو فرمون و تازه نگاه کردم یادم اومد وسط رانندگیه.

البته بود 

چون پیچید تو پارکینگ یه مجتمع . رفت یه طبقه پائین و تو یه فضای دنج رو با دیوار پارک کرد 

فقط داشتم سعی میکردم نفس بکشم . 

هنوز به صندلی جسبیده بودم

خیره به دیوار رو با رومون 

ماشینو خاموش کرد

برگشت سمت من

نگاهش نکردم 

کمربندشو باز کرد

بیشتر چرخید به سمتم .

دست چپش که حالا آزاد بود رو قفسه سینه ام نشستو آروم روی سینه هامو لمس کرد.

نوک سینه ام سفت شده بودو با حرکت دست اون انگار درد میگرفت


تخفیف خرید رمان های مختلف از اینجا

http://www.romankhas.com

Report Page