12

12

رمان آمولوفیلیا

رمان آموروفیلیا جلد اول و دوم به قلم ساحل

اما نه یه خواب بدون رویا...

یه خواب که توش ادوارد بودو من با بدن لخت ‌‌‌...

تو خواب حس کردم دست های ادوارد روی پای من در حال حرکته 

اما اینبار حس تجاوز نداشتم

داشتم لذت میبردم

تو دلم پروانه ها شروع به بال زدن کردنو بین پاهام داغ شد

خوابم داشت شیرین میشد 

انگار به خواست من بود...

ادوارد کنار گوشم گفت 

- امیلی ...

حتی صدا کردنش هم منو تحریک میکرد 

لبخند شدم که دوباره صدام کرد

اما یانبار لحنش آروم نبود

کم عصبانی بود 

دوباره که صدام کرد

از خواب پریدم

ادوارد بالای سرم بودو داشت عصبانی صدام میکرد

در حالی که دستش واقعا روی پام بود

شوکه نگاهش کردم که عصبانی گفت 

- تو واقعا میخوای منو تحریک کنی آره ؟

با شوک اولین چیزی که تو ذهنم اومدو گفتم 

- تو هم منو تحریک میکنی ....

از زبان ادوارد 

امیلی برای اولین بار یه جمله رو کامل و بدون من و من گفت 

اما چه جمله ای !!!

تو هم منو تحریک میکنی 

من تحریکش میکنم ؟!

جدا !!!

متعجب نگاهش کردم که با شوک بلند شدو بدون برداشتن وسایلش دوئید سمت در 

انقدر از حرفش تعجب کرده بودم که فقط به رفتنش نگاه کردم

من ... تحریکش میکنم ؟

لبخندی رو لبم نقش بست... این عالیه ...

من تحریکش میکنم...

هم...

به جای خالیش روی کاناپه نگاه کردم 

رد خیسی شورتش پیدا بود

- اوه... یه کوچولو سکسی داریم پس ... 

مدارک تو دستمو توی قفسه کتابخونه گذاشتم

من اومده بودم اسنادو بذارم که دیدم امیلی با اون وضعیت رو کاناپه خوابیده 

من به اندازه کافی خودمو عقب کشیده بودم

دیگه باقیش تقصیر امیلی بود که رون و باسنشو هی برای من نمایش میذاشت

دوباره جمله اش رو تو سرم مرور کردم

تو منو تحریک میکنی ...

حالا کجا رفتی کوچولو خجالتی من ...

با این فکر از اتاق زدم بیرونو یه راست رفتم سمت اتاق خدمتکارا

امیلی کجارو داشت بره جز اتاق خودش ؟

یه راست رفتم سمت اتاق خدمتکار ها 

یکی از دختر ها داشت با چرخ مخصوص ملحفه های تمیز رد میشدو تا منو دید سریع ایستاد

با شوک نگاهم کرد که گفتم 

- اتاق امیلی کجاست ؟

با انگشت اتاقی رو نشون دادو بدون مکث به اون سمت رفتم

بدون در زدن وارد اتاق امیلی شدمو با دینش که شوکه وسط اتاق ایستاده بود درو پشت سرم قفل کردم

با شوک و ترس به من نگاه کرد 

دستمو به سینه زدمو گفتم 

- من تحریکت میکنم >؟

گونه هاش انقدر سرخ شد که انگار بهش سیلی زده باشی لبشو گاز گرفتو فقط نگاهم کرد که گفتم

- جواب بده امیلی وگرنه مجبورم خودم چک کنم ببینم تحریک دی یا نه 

چشم هاش از شوک گرد شد و لب باز کرد

اما بازم مثل همیشه با من و من گفت 

- شما... به من... شما ... تجاوز ... به من... من... نمیخوام...

کلافه رفتم سمتشو گفتم 

- بسه امیلی ... بزار راح ساده ترو بریم 

دستمو رو سینه اش کشیدمو خیلی سریع نوک شینه هاش تحریک شده بیرون زد که گفتم 

- خب... بدنت میگه من تحریکت میکنم

وقتی مقاومت نکرد بیشتر بهش نزدیک شدمو کمرشو تو دستم گرفتم 

کشیدمش سمت خودم 

بازم مقاومت نکردو شوکه نگاهم کرد

دستمو رو باسنش کشیدمو سریع بردم بین پاش

از خیسی شورتش که انگار تو آب افتاده بود جا خوردم

انقدر تحریک شده بود ؟

فشردمش به بدنم تا بفهمه من چقدر تحریک شدم

داشتم منفجر میشدم

من همیشه به خیسی بین پای دخترا حساس بودم

اونم این خیسی که بکر و واقعی بود 

تو گوشش گفتم 

- امیلی ... بیا اینبار همکاری کن تا هر دو لذت ببریم 

انگار تازه به خودش اومد 

یهو هولم داد و عقب رفت 

دهنش باز و بسته شد 

اما باز نتونست حرف بزنه که رفتم سمتش 

بغلش کردمو لبشو بوسیدم 

این اولین بار بود داشتم لب امیلی رو میوبسیدم

شوکه خشک شد

دستمو بردم تو موهاشو حریصانه تر بوسیدمش

من نمیگذشتم... 

نمیتونستم بگذرم ازش...

من نمیگذشتم... 

نمیتونستم بگذرم ازش...

دست دیگه ام دکمه لباس فرمشو باز کرد ...

از زبان امیلی :

من داشتم چکار میکردم ؟

خب من عملا داشتم هیچ کاری نمیکردم

مثل یه عروسک خشک شده بودم

ادوارد لب هامو خشن بوسیدو مکید

حس عجیبی بود 

هم تحریک شده بودم هم دوست داشتم کنارش بزنم

اما دلمم میخواست ادامه بده

انگار از اینکه اون قدرتمند بودو من راه دیگه ای نداشتم راضی بودم

ادوارد شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسمو دستشو گرفتم 

اما راحت دستمو پس زدو ادامه داد

این مرد به من تجاوز کرده بود

چرا بدنم بهش حس داشت

بدنم دیوونه شده بود ؟

من... من دیوونه شده بودم

تقلا کردمو سرمو عقب کشیدم که ادوارد خمار نگاهم کرد

تو یه حرکت بین پامو تو دستش چنگ زدو گفت 

- میدونم الان چه حالی داری امیلی ... بزار حالتو خوب کنم 

از حرکت دستش هینی گفتم

قشنگ بین پام تیر میکشید 

هیچوقت تو عمرم انقدر تحریک نشده بودم 

با ترس عقب رفتم

میترسیدم

از خودم. از ادوارد از بدنم 

ادوارد با من اومدو چنگ زد به لباسم

با یه حرکت از دو طرف کشیدو دکمه ها پشت سر هم باز شدن 

سوتین تیمیز نداشتمو زیر لباس سینه های لختم پیدا شدن 

چشم های ادوارد برق زدو گفت 

- خدای من... از آخرین دفعه ای که دیدمشون هم زیبا تر ... 

هولم داد رو تختو گفت 

- تو فقط باید رو تخت من باشی... شب تا صبح بهم لذت بدی... نه در حال تمیز کردن اون مرمت های احمقانه 

با شوک نگاهش کردم که کرواتشو باز کرد 

ترسم بیشتر شده بود

اما باز بدنم قفل کرده بود 

مثل زبونم 

ادوارد اومد رو تخت و خیمه زد رو بدنم 

گردنمو بوسیدو گفت 

- چشماتو میبندم... نترس ...

نترسم؟ من داشتم از ترس بیهوش میشدم 

با سختی گفتم 

- نه... 

اما ادوارد شروع کرد به بوسیدن گردنمو لب های داغش به سمت سینه هام رفت

اولین بار بود چنین تماسی رو حس میکردم

همه فعالیت های مغزو بدنم از کار افتاده بود

فقط داشتم لذتو حس میکردم

چشم های بستمو ادوارد با کرواتش بست

تقلا نکردم 

نمیتونستم تقلا کنم

لب هاش منو خشک کرده بود

آروم به سمت سینه ام رفت

زبونشو رو نوک سینه ام کشیدو صدای ناله خودمو شنیدم

ادوارد با لذت گفت 

- همینه... صداتو بشنوم امی... صداتو بشنوم


اگر برای خوندن ادامه رمان هجله داربن فایل کامل از اینجا تهیه کنین 👇

https://t.me/mynovelsell/817

بدون سانسور

Report Page