1🌙

1🌙


وَ زمانی که ماهِ مَن لبخند میزند،تمام شهر روشن میشود..

🌙🌙🌙🌙🌙

🌙🌙🌙🌙

🌙🌙🌙

🌙🌙

🌙

🌕#ماهِ_مَن🌕

🌕#ب_قلم_لیلی🌕#پارت_1🌕

🌕فلش_بک_به_سالها_قبل🌕


🌙#ماهان 🌙


برای بار آخر به در ورودی نگاه کردم،منکه داشتم میرفتم،پس این حسی که داشتم چی بود؟؟چرا مدام نگاهم تو اطراف میچرخید؟؟دنبال چی بودم؟؟اصلا من داشتم چی کار میکردم؟؟به بلیط های توی دستم نگاه کردم،من داشتم میرفتم،میرفتم تا یک شروع دیگه داشته باشم،تا بتونم خودمو پیدا کنم،نکنه داشتم اشتباه میکردم؟

یکی صدام زد،با لبخند برگشتم سمت دختری که منو صدا زد،بالاخره اومد،دختری که خوب میشناختمش،یا شایدم بهتره بگم اون منو خوب میشناخت،دستمو گرفتو گفت.

  

+خیلی ترافیک بود دیر رسیدم ببخشید.یه آن ترسیدم نکنه پروازو از دست بدم.

_هنوز وقت داریم،به موقع اومدی.

+موقع اومدن تو سالن مهارو دیدم،بدجوری داشت گریه میکرد.طفلک،خیلی بهت وابسته بود مگه نه؟؟


نگاهمو ازش گرفتم،ناراحت کننده بنظر میومد،چون تنها کسی که از نبودنم ناراحت میشه فقط مهاست.فقط مهاست که بهم وابسته است،ولی من از بابت مها خیالم راحت بود،چون میدونستم تو سنیه که همه چیو زود فراموشش میشه.


_زود یادش میره،مها هنوز خیلی بچه است.

+همینطوره،اخ فکر کنم شماره پرواز مارو خوندن،بریم؟؟


دستشو به سمتم دراز کرد،به خودم و دختری که ماه ها باهم بودیم نگاه کردم.ما داشتیم میرفتیم که یک زندگی رو باهم شروع کنیم، یعنی واقعا میتونستیم؟؟باید منتظر میموندم تا زمان همه چیو مشخص کنه،دستشو گرفتم


_بالاخره وقت رفتن شد.


نفس عمیقی کشیدم،آره ماهان میتونی،با این دختری که عشق زندگیت شده میتونی،با کسی که تو رو حتی بهتر از خودت میشناسه،میتونی.این دختر باعث قشنگ شدن روزای مزخرف و تکراریت شده،با اومدنش به همه چی رنگ داده،حالا وقتشه باهاش بری و به ارامش برسی،ارامشی که هیچوقت نداشتی،حالا دیگه وقتشه همه چیو،تمام گذشتتو،ادماشو،حتی خانوادتو پشت سرت بزاری و بری...



🌙#ماهور 🌙


خودمو بقل کردم،دیگه تنها شدی،تموم شد ماهور،تموم شد.

به وسایلایی که داشتن توی آتیش میسوختن نگاه کردم،از امشب هم عشقتو،هم خودتو میسوزونم،دیگه برام تموم شدی، قول میدم فراموشت کنم.برگشتم و به عروسکی نگاه کردم که تنها یادگاریش بود،میتونم فراموش کنم،مگه نه؟؟اون عشق منو ندید،پس لیاقت نداره جایی تو قلبم داشته باشه.حالا وقتشه تا بخودت ثابت کنی که یه دختر قوی هستی ماهور،حالا وقتشه این عشقو برای همیشه تو قلبت دفن کنیو یه زندگی از نو برای خودت بسازی،یک قلم و کاغذ برداشتمو شروع کردم به کشیدن،کشیدن طرحی از یک قلب،ولی یه قلبی که حالادیگه کامل نبود،شاید هیچوقت دیگه هم کامل نشه...


🌙 #کیان 🌙


به بلیط تو دستم نگاه کردم،اره باید بگردم،این همه سال دوری بسه،حالا دیگه وقت برگشت بود.حالا دیگه وقتش بود تا ماه از پشت ابر بیرون بیاد.بابا دستشو روی شونم گذاشت


بابا_مطمئنی میخوای برگردی؟؟برای روبه روشدن با چیزای که این همه سال ازشون دور بودی،اماده ای؟؟

_اماده ام،هیچوقت انقدر مطمئن نبودم.

بابا_تنهایی از پسش برمیای؟؟

_تنها نیستم،پسرا خیلی وقته رفتن.اونا همه چیو برای اومدنم اماده کردن.

بابا_اگه بازم بخوان از سر راه برت دارن چی؟؟

_من برای دشمنی نمیرم که بخوان دوباره حذفم کنن.من میرم تا گذشتمو پیدا کنم.


مردونه همدیگرو بغل کردیم.دل کندن اسونتر از اونچیزی بود که فکرشو میکردم،چون من هیچوقت به اینجا تعلق نداشتم،ولی حالا داشتم برمیگشتم به جایی که ازش اومده بودم،حالا وقتش بود تا خود واقعیمو پیدا کنم...



🌙 #مه_آ 🌙


دُلارارو داخل گاو صندوق گذاشتمو نفس عمیقی کشیدم،حس کردم بعد از چندساعت استرس و فشار بالاخره تونستم نفس بکشم،از یه فاجعه بزرگ نجات پیداکردم،وگرنه کارم تموم بود،اگر ماهور به دادم‌نمیرسید،همه به چشم یه دزد نگام‌میکردن.

نفس عمیقی کشیدمو به ماهور نگاه کردم همیشه بخاطر اینکه از اون دور باشم بهم گوشزد زده بود،ولی من هیچوقت حرفشو گوش ندادم،نتونستم،چون اون تنها کسی بود که منو میدید،تنها پسری که بهش اجازه دادم وارد زندگیم بشه و عاشقش شدم،ماهور مثل همیشه خونسرد بودو من بازم به این همه خونسردیش حسودیم شد.


+یعنی واقعا تونستیم؟؟

ماهور_گفتم که حلش میکنم خواهری.

+وای،باورم نمیشه.رسما مویی رد کردیم.یعنی من کردم.

ماهور_بیا زودتر از اینجا بریم،ممکنه کسی ببینتمون.

+صبر کن بابا پاهام سست شده،بزار به خودم بیام،هنوزم دارم صورت قمردرعقرب خسرورو جلوی چشمام میبینم.

ماهور_همه چی تموم شد مها،دیگه بهش فکرنکن.

+نمیتونم فکرنکنم،باید پدر اون پسره ی عوضیو دربیارم.وای اگه دستم بهش برسه،پوستشو میکنم،توش کاه پر میکنم.



اخم کوچیکی بهم‌کردو گفت


ماهور_مها لطفا دیگه دور اون پسررو خط بکش،ازت خواهش میکنم.

+دورشو که خط میکشم،ولی قبلش باید تقاص این دزدی که کرده رو پس بده،وقتی داد،دورش خط میکشم،اونم‌ یه خط قرمز.


🌕ایران قشنگم،تولدت مبارک دلربا،سوپرایزی که ازش حرف زدم دراصل برای تو بود،امیدوارم دوسش داشته باشی.🌕

🌕خب دخترقشنگا قصه ی ماه من شروع شد،امیدوارم از پارت اولش لذت برده باشید،یه فلش بک از گذشته شخصیتا نوشتم که یچیزایی دستگیرتون بشه،تا بریم تو دل داستان،این داستان بُعد طنزش خیلی زیاده،کاملا متفاوت از انتقام از عشق تصورش کنید و پایانشم.....نه فعلا زوده راجب پایان چیزی بگم🤪🌕

🌕سوپرایز خفن و برگریزان انتقام از عشقم براتون فردا یا پس فردا میزارم،چون دارم یکارایی میکنم،اونم یادم نرفته،گفتم تو همین حین با ماه من هم اشنا بشید.خلاصه ماچ به کلتون😘🌕

🌙

🌙🌙

🌙🌙🌙

🌙🌙🌙🌙

🌙🌙🌙🌙🌙

Report Page