118

118


118

کیت گفت 

- عادی قراره بریم ؟

با وجود عصبی بودنم از لحنش و سوالش خنده ام گرفت

معلوم بود حسابی به بغل من عادت کرده

کلافه گفتم 

- نه... فقط قبلش باید یه چیزو چک کنم 

- بوروس ... میریم دنبال پدرم مادرم دیگه ؟ باز که منو نمیبری هر جایی غیر از خونه عمه مارتا 

حرفش عصبانیتمو تشدید کرد

واقعا می ارزه بخاطر ابرخوناشام هام انقدر مطیع کیت باشم ؟

خب ... عملا داشتن چندتا بچه ابرخوناشام به همه چی می ارزید 

پس سر تکون دادمو گفتم 

- میریم عزیزم... صبر کن من یه کتابو چک کنم فقط

کیت ریز خندیدو گفت 

- بوروس اصلا گفتن کلمه عزیزم به تو نمیاد 

مشکوک نگاهش کردمو گفتم 

- چرا اونوقت ؟

- چرا ؟ خب چرا باید بیاد ؟ خودت بگو 

با تاسف سری تکون دادمو گفتم 

- بیخیال... حوصله بحث الکی ندارم

کیت هم ساکت شد

وارد کتابخونه شدیمو مستقیم رفتم سمت کتاب اطلاعات خدایان اساطیری ... 

باید میدیدم این اروس ... پدر رین ... خدای عشق و شهوت چه قدرتی داره و اینکه در گذشته چه غلطی کرده که هیلر اونو طلسم کرده 

به کیت اشاره کردم بشینه

اما اونم رفت سمت کتابخونه

مشغول خوندن شدم

بین خدایان اساطیری ... اروس از همه ضعیف تر بود... 

اون عملا همیشه پی خوشگذرونی خودش بود تا انجام وظایفش ...

 اوه جالب شد ... اون از هر نوع موجودی یه معشوقه داشت

از بین انسان ها که تعداد معشوقه هاش بیش از هزار بود 

و دمی گاد ... 

اروس خدای تولید دمی گاد هم بود چون معشوقه های زمینیش همه باردار میشدن... 

چندتا دمی گاد از الف ها و جادوگر ها و حتی کتوله ها داشت

خدای من این مرد خدای شهوت بود نه عشق !

چند برگ جلو رفتم

همش راجع به قدرت دمی گاد ها بود . بلاخره یه جمله مهم چشممو گرفت

اروس معمولا تمایلی به دیدن بچه هاش نداشت

رمان قبلیم به اسم #خون_شیرین اینجاست 👇

http://t.me/mynovelsell

Report Page