118

118


#عشق_سخت 

#۱۱۸

تو دلم به دانیال خندیدم

چه دل خوشی داشت 

نفس خسته ای کشیدم

نگاهمو از دانیال گرفتم نفهمه حالم چطوریه و گفتم

- مهرداد دوست پسر من نبود. مشاورم بود اما متوجه شد دارم بهش وابسته میشم خودشو کنار کشید 

دانیال همچنان ساکت ایستاد

چشم هامو بهم خشار دادمو برگشتم سمت دتنیال 

طوری که نتونه از نگاهم دردمو بفهمه گفتم

- بهرام گزینه خوبیه. مردم خودشون رو دارن پاره میکنن از ایران برن

ابرو دانیال بالا پرید

شونه ای تکون دادم و گفتم

- اونوقت من انقدر راحت میتونم برم! نرم؟

دانیال با چشمای گرد گفت 

- راحت!؟ با ازدواج بری میگی راحت؟ هواست هست چی داری میگی؟

نفسمو با کلافگی بیرون دادم

بی حوصله گفتم

- بابا که تهش منو شوهر میده

دانیال پوزخند زد 

بی تفاوت گفت 

- آره ... اگه بخوای اینجوری فکر کنی! درسته

رفت سمت در و بدون نگاه کردن به من گفت

- واست متاسفم که حاضر نیستی برا زندگیت بجنگی 

با این حرف از اتاق رفت بیرون 

چشم هامو بستم و اشکم راه افتاد 

واقعا هم حالم جای تاسف داشت

کلی گریه کردم

اما گریه دیگه سبکم نمیکرد

چطور برا زندگیم بجنگم ؟

من که سعی کردم

نشد

فکر کردم با مهرداد آروم میشم

میتونم بهتر زندگی کنم.

با آرامش برم دنبال عشق واقعی!

اما چی شد ؟

فقط خاطره بد موندو منی که حالا بعد تجربه سکس واقعی با خود ارضایی هم آروم نمیشدم

از خودم متنفر بودم

چرا مثل بقیه دخترا نیستم

چرا نمیتونم ناز کنم 

از سکس فرار کنم !؟

اشکمو پاک کردم 

صفحه چت مهرداد رو آوردم و نوشتم 

- تو قرار بود کمکم کنی . اما فقط حالمو بد تر کردی

Report Page