118

118


۱۱۸

با تردید نگاهم کرد . 

وقتی سوالی سر تکون دادم چیزی نگفتو به سمت اتاقش رفت .

حالا باید تصمیم میگرفتم کجا بریم ؟!

جایی که بتونم با ترنم مثل خونه راحت باشم.

چون میدونستم آدم درونگرایی مثل ترنم تو یه جای عمومی و شلوغ حسابی تو لاک خودش فرو میره ...


ترنم :::::::::

احتیاج داشتم تا تنها باشم و فکر کنم. 

اما امیر این فرصتو بهم نمیداد.

حالا که جواب مثبتو بهش دادم تازه بهم میگفت حق با باباست.

اگه نتونم با خانواده اش کنار بیام چی؟ 

مگه میشه بگی دیگه با اونا کاری نداریم؟

هیچکس از خانواده اش جدا نیست.

نمیشه خودمو گول بزنم.

باید با امیر صحبت کنمو بیشتر برام توضیح بده .

به خودم تو آینه نگاه کردم. 

همینطور که غرق افکارم بودم لباسمو عوض کرده بودم .

یه مانتو بلند یشمی با شال و شلوار مشکی ...

لباسی که همیشه میرفتم خرید لوازم نقاشی میپوشیدمو طبق عادت پوشیده بودم.

خواستم برم سمت کمد و لباسمو عوض کنم که امیر رو جلو در اتاقم دیدم 

تکیه داده بود به قاب در و دست هاشو به سینه اش زده بود.

از کی اینجا ایستاده بود ؟!

قبل از اینکه من چیزی بگم خودش گفت

- بهت میاد ... بریم ؟

نگاهی به لباسم انداختمو زیر لب گفتم 

- مرسی ... اما میخوام عوض کنم...

- نه ... من دوست دارم ... خوبه ... 

انقدر اینو قاطع گفت که فقط سر تکون دادم. 

کیف مشکیمو برداشتمو رفتم جلو آینه

امیر همچنان ایستاده بودو به من نگاه میکرد

از تو آینه نگاهش کردمو گفتم 

- برو من یکم آرایش کنم میام 

گوشه لبش بالا رفتو گفت

- راحتم ... کارتو کن 

اخم کردم بهش

- من ناراحتم ... 

اینو گفتمو یکی از رژ های جلو آینه ام رو برداشتمو باز کردم که امیر گفت

- نه ... اون نه ...

دوباره از تو آینه نگاهش کردم که اومد سمتمو جدی شروع کرد به چک دونه دونه رژ هام .

شوکه اما با اخم خیره شدم به این کارش

Report Page