117

117


117

مکث کردم

منظورش چی بود ؟

من چیو خواستم ؟

از اتاق فاصله گرفتم که یهو به ذهنم رسید

نکنه بخواد کاری کنه و باعث سقط جنین بشه 

لعنتی... تو باید با این دختر بهتر برخورد کنی بوروس

سریع برگشتم اتاق

کیت تو اتاق نبودو رفتم داخل سرویس 

تا درو باز کردم شوکه برگشت سمتم

جلو آینه ایستاده بود 

با دیدنم اخم کردو گفت 

- چی شد پس برگشتی ؟

نفسمو کلافه بیرون دادم

این اولین بار بود مجبور بودم خشممو کنترل کنم

همیشه من کسی بودم که خشممو بدون هیچ حد و مرزی سر اطرافیانم خالی میکردم و حرف حرف خودم بود

اما با کیت مدام باید خودمو کنترل میکردمو از حرفم کنار میرفتم

انگار اسیر این طلسم لعنتی بودم که نمیذاشت راحت زندگی کنم 

نفس گرفتمو گفتم 

- بیا با هم بریم... تو اتاق میمونی میزنه به سرت 

اخمش کمی کمرنگ شد و گفت 

- میریم دنبال خانواده ام ؟

نه ... مسلما برنامه ام این نبود

اما کلافه گفتم 

- آره ... بیا ...

چشم هاش برق زدو اومد سمتم 

به کمد اشاره کردمو گفتم 

- یه چیز بهتر بچپوش کیت . با این لباسات من تمرکز ندارم

حس کردم لبخند زد

اما بدون حرف بیشتر رفت یه هودی رو تاپش پوشیدو شلوارکشم با شلوار جین عوض کرد 

عملا با این لباسا دیگه نباید من تحریک میشدم

اما چون میدونستم اون زیر دقیقا چی در انتظارمه 

موهاشو پشت سرش بستو گفت 

- بریم ؟

سر تکون دادم و به سمت در رفتیم که با لحن مرموزی گفت


رمان قبلیم به اسم #خون_شیرین اینجاست 👇

http://t.me/mynovelsell

Report Page