116

116


ناخواسته منم حالم گرفته شد  

نکنه ذلشو زدم ؟ 

شایداز من خوشش نیومده !! 

بایدم خوشش نیاد  

دور اون پرازا دخترای همه چی تموم بود من در برابر اونا خیلی معمولیم  

شاممون خوردیم و برای دسر فقط ژله خوردم یکم نشستیم حرف زدیم و باالخره  

بلندشدیم  

نفس راحتی کشیدم  

دستمو سمت خانوم بهزاد دراز کزدم و گفتم  

+....خیلی خوشحال شدم از اشناییتون  

-...منم عزیزم  

با بهزاد هم دست دادم و خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم  

اهنگ غمگینی تو ماشین پخش میشدو اعصابم رو بیشتر تحریک میکرد  

ناخواسته قطره شکی از چشمم ریخت  

سرمو چرخوندم و اروم دستمو اوردم باالو اشکمو پاک کردم  

انقدر توافکارم غرق بودم که اصال متوجه نشدم ماشین وایساده  

بتعجب برگشتم سمت دانیال

+...چیشده ؟ 

-...توبگو چیشده صحرا ؟ تواتاق ناراحتت کردم ؟ اذیت شدی؟ باور کن من فکر  

کردم توام راضی هستی  

اشکام بیشتر شد  

-...د بگو چراگریه میکنی ؟ غلط کردم صحرا یچیزی بگو  

خودمو کشیدم سمتشو دستمو دور گردنش حلقه کردم  

+...من فقط ازاینکه توهیچی نگفتی ناراحت شدم  

سرمو انداختم پایین  

-...اتفاقی که توی اتاقت افتاد بهترین شب زندگی من بودتو بهترینی من فقط چیزی  

نگفتم که تورو موذب نکنم  

لبخندی زدم و نشستم روی صندلیم  

خیالم راحت شده بود  

+...بریم دیگه دیرشده  

دانیال ماشینو روشن کرد و راه افتادیم  

+...نمیای بریم داخل ؟  

-...میوام ک بیام ولی فکر نکنم بابات خوشش بیاد این ساعت بیام خونتون  

+...باشه من برم شب خوبی بود شب بخیر  

-...صبر کن

Report Page