116
لعنتی کاش رفته بودیم پایین تو استخر اونجا یه در پشتی داشت و میتونستیم فرار کنیم
صدای قدمای محکمی پیچید توراهرو
خیلی نزدیک بود
حتی دیگع ازترس نفس هم نمیکشیدیم
صدا قطع شدو دستگیره ی در بالا پایین شد
دیلا لبشو گاز گرفت که جیغ نزنه
اینبار محکمتر دستگیره رو تکون داد و همین لحظه صدای آژیر ماشین پلیس پیچید توکوچه!
صدای قدم ها ازمون دور شد
دیگه هیچ صدایی از توخونه نمیومد
اما جرعت باز کردن درو نداشتیم
حدود یه ربع بعد یه نفر اومد داخل و باصدای بلندی گفت پلیسه و میتونیم بیایم بیرون
زودتر از بقیه رفتم بیرون
و سریع گفتم
+...گرفتینشون؟
-...نه متاسفانه از در پشتی فرار کردن
+...ماشینشون همینجاست!
+...بله به موقع رسیدین اومده بودن داخل
-...دزد بودن بنظرتون؟
نیم نگاهی به دیلا انداختم و گفتم
+...نمیدونم...ممکنه...مااینجا مسافریم
پلیسا با صدف که صاحب خونه بود صحبت کردن یه صورت جلسه گرفتن و قرار شد اگه تونستن بواسطه ی ماشین گیرشون بندازن بهمون اعلام کنن
قبل ازاینکه برن یکی از مامورا گفت
-...بنظرم هرچه زودتر برگردین بهتره!اینجا فعلا برای شما امن نیست
تشکر کردیم و مامورا رفتن
هوشنگم رسید
رها گفت همین الان برگردیم اماصدف گفت این ساعت بریم توجاده خطر داره حالا که هوشنگم رسیده شبو بخوابیم صبح زود برگردیم
از ترس و شوک هممون باهم بالشت و پتوهامونو برداشتیم و توسالن کنار هم خوابیدیم صبح زودم بیدار شدیم وسایلمونو جمع کردیم و برگشتیم
حسابی حالمون گرفته شد
صدف آخرین نفر منو رسوند و گفت
سریع گفتم
+...نه مرسی توام خسته ای برو خونه منم میرم خونه خالم که تنها نباشم
خدافظی کردیم و رفتم داخل
همه ی درارو دوسه تا قفل کردم یه دوش گرفتم و رفتم تواتاق خوابیدم
شب وقتی مامان بابا برگستن حسابی تعجب کردن ازاینکه زود برگشتیم منم الکی گفتم بچها سرما خوردن مجبور شدیم زود بیایم
آخرشب داشتیم توگروه با بچها چت میکردیم عماد پیام دادو نوشت
"...شمال خوش میگذره؟ هوا چطوره؟..."
جواب دادم
"...برگشتم..."
به ثانیه نکشید زنگ زد تاوصل کردم گفت
+...فردا بیا باید ببینمت
نصف بیشتر رمان تو کانال خصوصی گذاشته شده! پارتای اونجا ۲ ماه از اینجا جلو تره! دوست داری بقیه رمان جلو تر بخونی؟ عضویت تو کانال خصوصی رمان #گمراهی فقط ۲۰تومنه. رمان خیلی از اینجا جلو تره ! روزی ۲ پارته! در پایان هم فایل بی سانسور به اعضا اون کانال میدیم. برای عضو شدن به این ایدی پیام بدین 👇👇👇👇