115

115


سلام دوستان. اینم پارت جبرانی و طولانی من 😍😘

115

با این فکر رفتم سمت در 

کوبیدم به در و داد زدم

- کسی نیست؟ من حالم خوب نیست... کمک ...

هیچ صدایی نیومد 

انگار هیچ کسی این اطراف نبود 

چند بار دیگه به در کوبیدم 

اما جز صدای خودم هیچ صدای دیگه ای نبود 

بوروس... لعنتی ... کجائی ...

با تمام وجود داد زدم 

- بوروس ...

داستان از زبان بوروس:

همه چی پیچیده تر از انتظار من شده بود 

رین بی خیال کیت نمیشد 

منم حاضر نبودم کیت و بچه ام رو دو دستی تقدیمش کنم

با هم در گیر شدیم 

اما اونا دو نفر بودن 

هیچکس تقریبا برتری نداشت

یه مشت من تو شکم رین مینشست و یه مشت آنی تو پهلو من 

هر سه خسته و آسیب دیده بودیم 

عقب ایستادیمو آنی گفت 

- بی فایده ... هیلر یه چیزی میدونست که این کارو کرد ... شما ها از پس هم بر نمیاین... راهش این نیست 

با خشم نگاهش کردمو گفتم 

- کلا راهی برای گرفتن کیت از من نیست 

رین داد زد

- اون جفت منه ... میفهمی ؟

- فعلا که جفت منه و تو اتاق منه 

با این حرفم رین خواست دوباره به من حمله کنه که آنی بازوشو گرفتو گفت 

- بهتره بریم پیش پدر ... اون شاید بتونه طلسم هیلر رو بشکنه

با این حرف رین پوزخندی زدو گفت 

- معلومه میتونه ... اون یه خداست ...

با این حرف هر دو با پوزخند به من غیب شدن

لعنتی ... 

واقعا میخواستن برن پیش یه خدا !

اونوقت اگه طلسم کیت میشکست ...

رابطه ما ...

بچه من تو شکمش ...

چی میشد ؟!

با حس کیت برگشتم سمت پایگاه 

داشت منو صدا میکرد 

حتما چیزی شده بود 

سریع برگشتمو پشت در اتاق ایستادم

کیت کوبید به درو داد زد

- بوروس... 

درو باز کردمو با دیدنم شوکه عقب رفت 

اما زود اخم کردو گفت

- دیگه فکر کردم نمیای ...

- تو راه بودم. چی شده انقدر صدام میکردی

کیت دستشو به سینه زدو گفت 

- میخوام تبدیل شم ... منو به خوناشام تبدیل کن

Report Page