115

115


#عشق_سخت 

#۱۱۵

صفحه گوگل پر شد از نتایج مختلف

درسته زیانم خیلی عالی نبود

اما با گوگل ترنسلیت کارم راه افتاد

چندتا مقاله خوندم

یکی برام خیلی جالب بود

شخصیت خانم ها تو رابطه رو طبقه بندی کرده بود 

از مستقل تا وابسته چند طبقه شده بود

وابسته هم چند بخش بود

آخرین نوع وابستگی میشد کسی کهواز دستور شنیدن لذت میبره

اما حتی اونم ننوشته بود تحقیر شدن و کثافت کاری براش لذت بخشه 

تو یه مقاله دیگه نوشته بود چنین خصوصیتی نشونه عدم سلامت روان هست و اگر تحت روانکاوی قرار بگیرن درمان میشن.

خورشید سپیده زده بود

من سر در گم تر شده بودم

از خستگی خوابم برد 

اما تو خواب هی مهرداد و بهرام میومدن

مهرداد میگفت تو ذاتا برده ای . برده منی.

بهرام میگفت بیا پیش من . زندگی راحت تره !

اما من تو خواب از هر دو میترسیدم 

صبح با داد و هوار مامان بیدار شدم که پاشو چرا انقدر قضیه برات بی اهمیته! پاشو برو دنبال پاسپورتت! دنبال خرید . به بهرام زنگ بزن ! 

هنگ نشستم رو تخت

مادرم انقدر هول بود که انگار خودش قرار بود شوهر کنه 

یکم گذشت دید من هیچی نمیگم گذاشت رفت بیرون 

منم دوباره دراز کشیدم

گوشیمو چک کردم

نه بهرام پیام داده بود

نه مهرداد !

باورم نمیشد منتظر پیام مهردادم

اما در عوض از احمد رضا یه پیام داشتم 

بازش کردم

نوشته بود 

- دیبا جان من نمیدونم پیشنهادم درست بوده یا نه . خواهش میکنم بخ حساب اینکه بهرام دوست منه کاری نکنی. سعی کم اول خودت به شماخت برسی. من فقط معرفی کردم

آهم بلند شد

بیا 

اول کار احمد رضا هم شونه خالی کرد

معلوم نیست برم اونور چی میشه

براش نوشتم

- اتفاقا من به اعتبار تو قبول کردم اگر میگی نه ! منم بگم نه !

منتظر جواب احمد رضا بودم که مامان باز اومد

اینبار دیگه به زور منو بلند کرد ببره بیرون 

عمو دیشب به احمد رضا گفته بود ترکیه رو هماهنگ کنه 

اونم گفته بود برای تعطیلات کریسمس همه مرخصی دارن و میان ترکیه ما هم بریم

یعنی دو هفته دیگه! 

اونوقت مامان از الان دنبال خرید و کار های به قول خودش مهم بود 

داشتم حاضر میشدم تا به دستور مامان بریم آرایشگاه که احمد رضا جواب داد

Report Page