114

114


114

تمرکز کردمو سعی کردم به آرامش برسم

اما هم آرامش ازم دور بود هم قدرت 

دوباره و سه باره سعی کردم

اما فقط عصبی تر میشدم

چرا 

چرا با یه پیوند لعنتی من باید وصل شم به بوروس اما هیچ قدرتی بدست نمیارم 

بی حوصله بلند شدمو بازم شروع کردم به قدم زدن

خسته بودم 

خسته از اینهمه اجبار که وارد زندگیم شده بود

از بوروس ...

حتی از رین ...

خدای من ... رین چی میگفت؟

جفت واقعی؟؟؟؟

یعنی واقعیت داشت؟ 

در مقایسه رین و بوروس خب رین خوشتیپ تر و جذاب تر و البته جوون تر بود 

اما من حس خوبی بهش نداشتم 

اون حس عجیبی که با بوروس تجربه کردم با رین وجود نداشت 

اون گفت دمی گاد!!

نیمه خدا!

یعنی چی؟

مسلما باید بهتر از یه خوناشام باشه 

یهو شوکه ایستادم

چرا باهاش نرفتم شاید اون گزینه بهتری بود

طلسمو میتونست بشکنه و منو از بوروس نجات بده و ...

خدای من ... کیت ... چی داری میگی ... تو از بوروس حامله ای ... اون قراره خانوادتو نجات بده 

اونوقت میری سمت رین !!!

مگه اون با بوروس فرق داره؟

اونم تورو برای خودش میخواد 

هر دو اونا مثل همن 

من باید یه راهی پیدا کنم از شر هر دو خلاص شم 

یهو یه نقشه به ذهنم رسید

با این فکر رفتم سمت در 

کوبیدم به در و داد زدم

- کسی نیست؟ من حالم خوب نیست... کمک ...


سلام سلام . خوشگلا رمان جدید صحرا رو از دست ندینا. به قلم مینا عزیز 😘

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page