114

114


+....باشه پاشو بریم خونه مامان منتظره گفت شام درست میکنه


_....نه دیگه من‌میرسونمت برمیگردم هنوز که دامادتون نشدم هرهفته چتر میشم اونجا 


+....نکه توام بدت میاد

_...بدم نمیاد 

+...یه امشبو بیا دیگه نیا 

سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم صدای اهنگو زیاد کردم و شروع کردم به همخونی بااهنگ


خدایا شکرت که کمکمون کردی

_....قدم بعدی چیه؟

+...بهرام با عموصحبت کنه بعد هرچی شد به من میگه 


_....کاش وقت داشتم میموندم و باعموت صحبت میکردم 

+...بهرام میتونه باباشو راضی‌کنه نگران نباش 


_....دوس ندارم کسی بخواد واسطه شه برامون 

+....سخت نگیر 

_....باشه پیاده شو رسیدیم 


ماشینو قفل کردیم کلیدانداختم و باهم وارد شدیم 

همه خونه بودن عمو مینا نامزدش 

لباسامو عوض کردم و یه توضیح خیلی کوتاه برای مامان دادم


امیر و علیرضا زودتر از چیزی که فکر میکردم باهم صمیمی شدن 


کلا مردا خیلی زودتر با شرایط کنار میومدن 

میزو چیدیم و صداشون کردیم 


همه کنار هم نشسته بودیم 

اما انگار یکی کم بود 

یه حسی نبود 

یه نگاهی نبود ..

یه صدایی نبود...

بغضمو قورت دادم و لیوان آبی که کنارم بود رو سر کشیدم


محکم باش 

تو ازاین بع بعد امیررو داری 

حالا دیگه یه تکیه گاه محکم داری


میزو جمع کردیم و ظرفا رو توی ظرفشویی چیدیم مامان چایی برد و خودشم کنار عمو نشست 


با فاصله از امیر کنارش روی مبل نشستم و اروم گفتم

+....دیر وقته امیر میشه امشبو بمونی صبح زود حرکت کنی ؟ 


_....نمیشه

+....امیر اینطوری تا برسی دلم هزارراه میره تووعلیرضا اتاق بغلی بخوابین


_...دراین صورت که اصلا نمیمونم

+...چرا؟

_....مسجده مگه زنونه مردونش میکنین مثل اینکه نامزدیما 

+...محرم که نیستیم

_...الان که دارم بهش فکر میکنم صیغه هم چیز بدی نبودا 


+...امیر 


از صدای شاکی و بلندم بقیه برگشتن سمتمون لبخند مصنوعی زدم و به روی خودم نیاوردم


عمو بلند شدوگفت

_....امیرجان دیگه نصفه شبه توام خسته ای بااین دستت این ساعتم رانندگی نکنی بهتره امشبوپیش ما بد بگذرون 


امیر یه نگاه به من کردو گفت

+...این چه حرفیه،!من که داعم مزاحمتون میشم ممنون باشه پس صبح زود حرکت میکنم 


هم خوشحال بودم هم استرس داشتم 

اولین باربود امیر میخواست بمونه !


مینا زیر گوشم گفت

_....خوب زیر ابی میرید شمادوتا ..بدون محرمیت همش پیش همین این علیرضلی بیچاره تا قبل عقد منو از دومتری هم نمیدید 


لبخندی زدم و گفتم

+....دیگه مامان آب بندی شده بعدم نمیخواد که توبغل من بخوابه با شوهرتو میرن اتاق بغلی 

مینا خندید و گفت


_...نه خوشم اومد حالت گرفته شد 

علیرضا چنددست لباس راحتی اینجاداشت یکیشو دادم به امیر و گفتم


_...من میرم بیرون لباساتو عوض کردی صدام کن 

+....لباس که نمیخوام فقط شلوار کافیه حالا خودتم باشی من مشکلی ندارما

_....بچه پررو


در اتاقو بستم عمو تشک و پتو براشون گذاشته بود 

علیرضا و مینا روی مبل نشسته بود و گرم صحبت کردن بودن


هیچکس حواسش به ما نبود آروم درو باز کردم و برگشتم داخل اتاق 


امیر شلوارشو بیرون آورده بوده و در حال تعویض بود 


توهمون حالا با دیدن من استپ کرددو بهم نگاه کرد

Report Page