1130
دیشب پارت سوپرایز داشتینا
۱۱۳۰
با وجود این حرف نیما بازم استرس داشتم
پاکتو باز کردمو به خطوط انگلیسی نگاه کردم
مغزم از استرس نمیتونست متنو بخونه
چند بار خوندم تا تو ذهنم نشست
جواب آزمایش آخر امیسا نشون داد بدنش مثل یه کودک عادی به تعادل رسیده و بدون مشکله
باورم نمیشد
باورم نمیشد بعد اینهمه اتفاقات بد داشت دنیا روزای خوبشو بهمون نشون میداد
با چشم های خیس از اشک شادی به نیما نگاه کردم
نیما لبخند گتده ای زدو گفت
- فول انرژی شدی
سر تکون دادمو گفتم
- آره اما نامرد از کی میدونی
بلند خندیدو گفت
- تو عالی هستی همیشه یه چیزی برا گیر دادن به من پیدا میکنی
منم خندیدمو گفتم
- تقصیر خودته دیگه
دوباره نامه رو گرفتمو چک کردم
عالی بود
عالی
بعد مدت ها آرامش اومد سراغم
برگه دوم رو نگاه کردمو گفتم
- این چیه؟
نیما خندیدو گفت
- اینم لیست آلرژی های امیساست . باید اینارو رعایت کنه
یه لیست ۲۰ تایی بود
شروع کردم به خوندن
تقریبا به نصف لیست منم آلرژی داشتم
نیما گفت
- بخاطر داروئی که تو سن کم مصرف کرده ممکنه تو سن بالا تر آلرژی های جدید بدنشنشون بده. کلا باید حواسمون بهش باشه مثل قضیه شیر خشک
سر تکون دادم.با هم پیاده شدیمو گفتم
- خداروشکر کلیه هاش اوکی شد . آلرژی دیگه خیلی مهم نیست
نیما با ابرو بالا پریده نگاهم کردو گفت
- بنفشه آلرژی هم خیلی مهمه زبونم لال ممکنه باعث مرگ بشه حتی
تنم مور مور شدو گفتم
- خودم میدونم جناب دکتر. منظورم اینه نسبت به مشکل قبلیش چیزی نیست
نیما خندیدو گفت
- بله بله حق با شماست
با هم رفتیم بالا و پشت در کفش های بهنامو دیدم
قبل اینکه مامان درو باز کنه رو به نیما گفتم.- راستی تو و بهنام دیگه اوکی شدین ؟
نیما هنوز جواب نداده بود که صدای جیغ امیسا از داخل اومد
راستی اینم لینک رمان حس گمشده . تو اینستاگرام هم میتونین نظرتونو راجع بهش بگین. آرش و بابای امی کامنت هارو میخونن:
این ماجرا #واقعیه
من #آرش هستم. مردی که خیلی وقته دور احساسش #دیوار قطوری از جنس بی اعتمادی کشیده . مردی که انگار #میل #جنسیشو از دست داده اما ...
دختری وارد زندگیم میشه، #دختری که شاید #مناسب من نیست ...
ولی من #توان گذشتن ازش #ندارم...
برای مطالعه داستان من از اینجا شروع کنید و با هشتک #حس ، لینک همه پارت هارو پیدا کنید
👇🚫🙏
https://t.me/cafe_zendeh/12552
رمان #حس_گمشده بر اساس واقعیته.