1124

1124


۱۱۲۴

چشم هاش رد سرخی داشت

معلوم بود گریه کرده 

یه دختر دیگه هم اومد وسط 

نیما گفت

- اون دختر عمو نیازه ... 

گفتم

- الان دونفری میتوان رقص چاقو کنن؟

مامان نیما گفت 

- به تفاهم نرسیدن از سمت کی برقصه دارن هر دو میرقصن 

- سر چیزی هم به تفاهم رسیدن؟؟؟

نیما تو گوشم گفت 

- فکر کنم امشبم داماد میگه بکنم جلو نیاز بگه نه عقب 

اول نفهمیدم منظورش چیه اما بعد دوزاریم افتاد چی میگه جلو دهنمو گرفتمو زدم زیر خنده

حتی تصورشم خیلی کمدی بود 

نیما لبخند شیطونی زدو گفت 

- هیس الان عمه میاد میگا بنفشه برا چی میخنده 

- منم بهش میگم تو چی گفتی

- اگه روت میشه بگو 

- پر رو 

چشمکی بهم زدو گفت

- تازه زیرم دارم

چشم چرخوندم براش که تو گوشم گفت 

- بنفشه امشز بریم خونه ما به یاد شب عقد خودمون 

صداش گرم بودو پر از خواستن .آروم گفتم

- قبل رفتن زنگ میزنم اگر امیسا خواب بود بریم خونه شما. اگر بیدار رود برمیگردیم تهران

نیشش باز شد

دستشو برد بالا و در حال دعا گفت

- خدایا جوجه مارو خواب کن 

یهو صدا عمه اومد که در حالی کا به ما نزدیک میشد گفت

- چه دعایی میکنی در حق نیاز ؟

لب گزیدم که نخندم

نیما گفت

- دعای به تفاهم رسیدن عاجل 

عمه پشت چشنی نازک کردو رفت

نیما تو گوشم گفت

- فکر کنم باید دعا حرف حرف نیاز شدن می خوندم . از این خوشش نیومد .

خندیدنو گفتم

- انقدر شیطونی نکن نیما . عمه میاد به من گیر میده باز 

هر دو خندیدیم که یهو چیزی از جلو چشمم رد شد

برگشتم سمتش

یه دختر کوچولو بود که داشت اون وسط یواش یواش تا تی میکردو معلوم بود تازه راه افتاده 

آروم برگشت سمت من و یهو دلم گرم شد

نیلا بود ...

چقدر بزرگ شده بود ...

بلند شدم رفتم سمتش و بغلش کردم

با تعجب نگاهم میکرد که گفتم 

- سلام نیلا خانم چه بزرگ شدی 

صدای عصبانی عاطفه از کنارم اومد که گفت 

- میشه بچمو بدین

Report Page