1122

1122


1122

نیما گفت 

- البته این بنده خدا نصف عمه هم نمیشه . از نظر زخم زبون منظورمه

مادر نیما بلند شد بره کادو بده و گفت

- شما هم بیاین

نیما کادوش رو داد به مامانشو گفت 

- خودت بده 

مشکوک به پاکت نگاه کردم 

با من اصلا صحبت نکرده بود چی کادو میده و چقدر میده 

هرچند برام مهم نبود اما اون باید میگفت

مادرش گفت 

- پاشین بیاین دیگه تا اینجا اومدین

آروم گفتم 

- برو نیما

نیما پوفی کردو بلند شدن 

ایستادن تا جلو خالی شه

از دور به نیاز و عمه و دامادنگاه کردم

بلاخره عقد کرد

حالا ببینیم سایه اش از زندگی ما کم میشه یا نه.حالا مسلما انقدر حاشیع داشتن که فرصت گیر دادن به ما نداشتن

عمه انگار نگاه منو خوند و چرخید سمت من

اخمی کردو عصا زنان اومد سمت من که تنها نشسته بودم

نیما حواسش نبود

میدونستم اومده تا تنهام هر چی دوست داره بگه 

میتونستم بلند شم برم پیش نیما

اما حس فرار کردن بهم میداد

پس با لبخند بهش نشستم تا بیاد

Report Page