111

111


111

بلند و عصبی خندیدمو گفتم 

- بیخیال چی آنی ؟ بیخیال جفتم ؟ بیخیال زندگیم ؟ من ترجیح میدم بمیرم تا اینجوری زندگی کنم 

آنی با شوک نگاهم کرد 

آروم تر از قبل گفتم

- من تو عذابم... من دارم به جنون میرسم . آرامشم دست کیته. چرا نمیفهمی 

آنی آروم لب زد 

- فکر میکنی رین... اینا تلقینه 

با تاسف سر تکون دادم

دستم رو گونه اش نشست

اونم دستشو گذاشت رو دست منو گفتم 

- بخدا آنی ... اگه میتونستم فراموشش میکردم ... اما غیر ممکنه برام 

آنی آروم سر تکون داد

پلک زدو اشکش ریخت 

بی اختیار کشیدمش بغلم 

منو آنی با هم بزرگ شدیم

ما هر دو دمی گاد بودیم

یه جورایی خواهر و برادر ناتنی میشدیم

محرم اسرار هم

هم درد هم ... همه چیز ما مثل هم بود جز اینکه اون دختر بودو من پسر ... تا اینکه ... تا اینکه من خواب کیت رو دیدم 

یه خواب تکراری ... 

خوابی که رهام نمیکرد ...

پس انقدر دنبالش گشتم تا پیداش کنم

آنی هم کمکم کرد 

اما درست روزی که میخواستم خودمو به کیت نشون بدم اون غیب شد

غیب شدو یهو بوروس پیداش شد

بوروس پیداش شدو یهو کیت نشون شدو دیگه دختر نبود 

خدای من... یهو زندگیم و آینده ام کابوس شد

اما من کیتو بدس میارم و این طلسمو میشکنم 

آنی رو از خودم جدا کردمو گفتم 

- میخوام برم با بوروس صحبت کنم 

آنی شوکه نگاهم کردو خواست چیزی بگه که صدای بوروس از پشت سرم اومد که گفت 

- اتفاقا منم میخوام باهات صحبت کنم

برگشتم سمت صداش

نزدیک ما ایستاده بود

نگاهش بین منو آنی پرخیدو رو من ثایت شد 

آروم گفت 

- تو هیلر رو میشناسی ؟


یه رمان جدید تو کانال عکس شخصیت ها شروع شده. اونم از دست ندین خوشگل مشگلا . ای دیش اینه

@hotnovels

Report Page