111

111


چرخید سمتم از تعجب با دهن نیمه باز بهم زل زده بود 

بهش مهلت ندادم با دوقدم بلند بهش رسیدم و لباشو شکار کردم 

همه ی اون عصبانیت 

همه ی اون حس بد 

همه تموم شد...دستمو بین موهاش فرو کردم و عمیق تر بوسیدمش 

مثل تشنه ای که بعداز مدت ها به آب رسیده 

من تشنه ی بوسیدنش بودم 

دل‌تنگ بوی تنش بودم 

داستان اززبان بهار::::::::::::::::::::::::::::::::::

همه چی تو چند لحظه اتقاق افتاد 

در اتاق باز شد 

حامد اومد داخل و حالا با تموم وجود داشت منو میبوسید 

ناخوداگاه چشمام بسته شدو غرق این بوسه شدم 

یه موج گرما وارد بدنم شد 

نفس کم آوردو ازم جداشد 

با چشمایی که حالا بزور باز میشد بهش نگاه کردم 

کل صورتمو غرق بوسه کرد 

نه اون حرفی میزد 

نه من 

انگار وقتی سکوت میکردیم بیشتر همدیگه رو درک میکردیم  

سرمو روی سینش گذاشتم حتی اگه خوابم باشه خواب قشنگیه  

دوباره بهش نگاه کردم و اینبار من پیش قدم شدم برای بوسیدنش 

روی صندلی که پشت سرش بود نشست و منم روی پاش نشستم  

بوسهاش روی گردنم نشست و دستاش پوست کمرمو لمس کرد 

تی شرتمو بیرون آورد و اروم روی سینهامو لمس کرد 

اخرین باری که سکس داشتم یادم نمیومد و در حد مرگ تحریک شده بودم ناخوداگاه آهی کشیدم و خودمو بهش نزدیکترکردم

Report Page