111

111


برای اولین ماشینی که رد شد دست تکون دادم و سوار شدم


تاشب همچنان ذهنم درگیربود 

تمرکز نداشتم نمیتونستم خوب فکر کنم 


کاش بهرام بتونه کنار بیاد 

گوشیم زنگ خورد و شماره امیر روی صفحه چشمک زد‌


+...سلام خوبی 

هردومون پوزخندصدا داری زدیم که تلخیشو حتی ازاین فاصلم حس کردیم 


+...چخبر امیر؟

_...توچخبر چی کفت پسرعموت

+...گفت میخواد تورو ببینه باهات صحبت کنه


_...باشه مشکلی نیست فقط شاید من تا دو روز آینده نتونم بیام

+...اشکال ندارا

_...ولی تمام سعی خودمو میکنم ک برسم 

+...باشه امیر از پریا چخبر


چندثانیه سکوت کردو گفت

_...چی بگم؟دیوونه شده ازصبح باهاش درگیرم خستم کرده 


+...اینطوری میگی دلم میلرزه

_...چرا

+...میترسم بهرامم مثه پریا جنی شه یهویی همه چیو خراب کنه 


_....پس بیا دعا کنیم که اینطوری نشه همین یکی برا هفت پشتمون بسه 


بازم یه خنده تلخ کردیم و اینبار سکوت 


خسته بودیم 

تنها بودیم 

بریده بودیم 

...

+....من برم مامان داره صدام میکنه

_....فعلا عزیزم 


گوشیو روی تخت انداختم و از اتاق بیرون اومدم 

دقیقه ای آرامش ارزوست...

Report Page