110

110


#عشق_سخت 

#۱۱۰

بابا زیر لب گفت خوبه 

صورتمو بین دستام گرفتم

خدایا ...

مامان چای آورد برام و پرسید

- چی شده؟

- هیچی یکم سر درد دارم مسکن داریم؟

مامان برام مسکن آورد .  

با چای و یه لقمه صبحانه دوتا مسکن خوردم 

دوباره خوابیدم

اینبار همش خواب مهرداد میدیدم

مهرداد که با عصبانیت میومد سمتم و سعی میکرد بدنمو لمس کنه 

اما من نمیذاشتم و هی از خواب میپریدم

دم ظهر خیس عرق از خواب بیدار شدم

لباس هامو گرفتمو رفتم دوش گرفتم

زیر دوش که خودمو میشستم به زور خودمو کنترل کردم تا خود ارضایی نکنم 

باز بدنم داشت قاطی میکرد 

از حمام اومدم بیرون دیدم زن عمو نشسته تو پذیرایی 

یه سلام گذری کردم و رفتم داخل 

زنمو با کنایه گفت 

- دیدی همش نازش بود .

ایستادم

دلم میخواستم برگردم سرش داد بزنم

داد بزنم ناز!

مگه ناز کش دارم که ناز کنم؟

اما بیخیال شدم 

مگه گوش شنوایی لینجا بود که حرف بزنم ؟

تو اتاق خودمو با سشوار کشیدن موهام سر گرم کردم 

بعد هم با لاک زدن 

ابرو گرفتن 

بند انداختن 

اما زن عمو برو نبود

آخر مامان صدام کرد برای نهار

به اجبار رفتم سر میز نشستم و زن عمو نگاهی بهم انداختو گفت

- ماشالله به خودت میرسی هم خوب تر گل ور گل میشی ! 

فقط نگاهش کردم 

لبخندی بهم زدو گفت 

- آفرین دیبا جان به خودت برس که دلشو ببری اون اونجا دختر خوشگل کم دور و برش نیست حواست نباشه یکی دیگه میاد جای تو !

دیگه نتونستم ساکت بمونم

با پوزخند گفتم

- چه خبره مگه جنگه ؟ من که هنوز بله ندادم

هنوز حرفم تموم نشده بود مامان با تشر گفت

Report Page