110

110

وارث شیخ به قلم ساحل

سلام قشنگا لطفا این چند خط توضیح منو بخونین لطفا

۱ . رمان وارث شیخ تا آخر هفته تمومه پس باشین پارتارو از دست ندین

۲. رمان جدید دارم مینویسم که تو همین کانال میزارم .

۳. بعد وارث جلد دوم رمان آموروفیلیا تو کانال گذاشته میشه و بعد اون هم رمانی که الان دارم مینویسم میزارم.

۴. مطالعه آنلاین و روزانه تو کانالم رایگانه و تا آخر میزارم. اما فایل رمانم رایگان نیست و اگر جایی دیدین بدونین دزدی و من راضی نیستم.

۵. این نکته خیلی مهمه 🔞🙏 آموروفیلیا اروتیکه! جلد اولشو قبلا براتون آنلاین گذاشته بودم. جلد دومشو یه ماهه که نوشتم و خب این یعنی شما نخوندین و جدیده پس انقدر از نگار بنده خدا نپرسین جلد دو کدومه! 😅. تو این کانال من هر دو جلدو میزارم. الان اواسط رو به آخر جلد اول هستیم که بعد وارث انشالله به جلد دوم میرسیم . پس همین الان بعد خوندن این پارت تشریف ببرید پارت با هشتک #آمور رو هم لطفا بخونین تا بعد اتمام رمان برای پیدا کردن رمان جدید به مشکل نخورین

مرسی که وقت گذاشتین و خوندین


اینم پارت امروز

۱۱۰

کمک کنم آروم شه ؟ میدونستم منظورش چیه  

اما نمیتونستم کاری کنم. با وجود تموم اتفاقات من هنوز اون غم و ناراحتی رو از عثمان داشتم 

با وجود اینکه این زهر و این ترس به من نشون داد چقدر دوست دارم مادر بچه عثمان باشم و تو زندگیش بمونم 

اما بازم باعث نمیشد بتونم قبول کنم با عثمان رابطه داشته باشم 

من نمیتونستم بدنمو بدون احساس در اختیار عثمان بزارم 

برای همین هیچی نگفتم 

عثمان که سکوتمو دید خودش متوجه شد  

لبخند تلخی زدو گفت  

- فقط در حد آغوشت  

ناخداگاه لبخند زدمو گفتم  

- فکر کنم هر دو به این نیاز داریم  

عثمان هم لبخند محوی زدو بلند شد  

پتو براش کنار دادمو عثمان لباس هاشو بیرون آورد 

با لباس زیر اومد زیر پتو تو بغلش قرار گرفتم 

موهامو بوسیدو گفت  

- هیچوقت نباید می اومدیم مصر ... کاش هرگز به مراسم عروسی نتی فکر نمیکردم  

صورتمو به سینه اش چسبوندم و گفتم  

- یه نفر امروز داشت میگفت نمیشه از واقعیت فرار کرد... پس بهتره بپذیریم اگر نمی اومدیم... باز هم این اتفاقات می افتاد... فقط شاید دز زمان دیگه ای ...  

عثمان سری تکون دادو گفت  

- درست میگی ... من فقط خسته ام  

زیر لب گفتم منم و هر دو سکوت کردیم 

سکوتی که از غرق شدن تو افکارمون بود 

عثمان آروم آروم کمرمو نوازش میکرد 

گرمای بدنش و نوازش دستش حس خوبی بهم میداد  

دلم میخواست خودمو به دست های عثمان بسپارم 

اما میدونستم اشتباهه... 

نباید احساسی تصمیم میگرفتم...  

عثمان موهامو بوسیدو تو گوشم گفت

Report Page