♧11♧

♧11♧

♡♡♡



🌈✨پارت 11✨🌈


بعد از سلام و یکم حرف زدن با زهرا خانوم خواستیم بریم بالا ک گفت:

"دخترا من میرم خونه خواهرم.غذا گذاشتم براتون تا غروب احتمالا میام."

سری تکون دادمو رویا بعد از کمی حرف زدن اومد و باهم رفتیم بالا.

تا وارد اتاق شدیم چسبیدم بهشو شروع کردم بوسیدنش.

فکر نمیکردم بوسیدن یه ادم اینقدر حس خوبی داشته.

 اصلا انگار رو ابرا بودم. اینقد طول کشید که هم رویا و من نفس کم اوردیم. از هم جداشدیم و رویا گفت:

"من برم پایین مامانمو چک کنم.میام سریع"

گفتم:

"باشه یه لیوان ابم بیار حتما."

چشمکی زد و گفت:"باشه عزیزم"

با حالت زاری گفتم:"زود بیا فقط."

 رویا بلند خندید و گفت:

"گیسو خانوم یکم صبر کنی مامانم میره تا شبم نمیاد.فقط باید صبر داشته باشی.صبر" 

چشمام برقی زد و گفتم:

" عوضی.ببین چه دل منو اب میندازه"

با شیطنت چشمکی زد و از اتاق بیرون زد.

ولی واقعا حس میکنم که دوسش دارم رویارو.

حس مثبتی بش دارم

Report Page