11

11

.

سلام خوشگلا خیلیاتون پیام دادین برای کانال حق عضویتی رمان گمراهی.انشالله تواین هفته کاناا حق عضویتی زده میشه و یه تخفیف ویژه برای اعضای کانال فراترازذهن در نظر گرفته میشه💗

سریع به شرتش نگاه کردم بخاطر روغنا حسابی خیس یود و مشخص نمیشد که تحریک شده یانه 

دوباره نگاش کردم حالت چشماش یجوری بود ولی از حالت قبلی دراومده بود 

خودمم بدتر از اون خیس بودم 

دلم میخواست برم جلو

یا میتونستیم تاتهش بریم یا نه!

ولی نمیشد 

میترسیدم که همین دوستی ساده هم تموم شه 

و بقیه دوستامم از دست بدم 

به هرسختی بود کل بدنشو ماساژ دادم و تموم شد 

به دیلا گفتم میرم دستمو بشورم 

وارد سرویس شدم 

شلوارمو پایین کشیدم شرتم حسابی از ترشحاتم خیس شده بود 

خودمو شستم و اومدم بیرون 

دیلا حولع رو پیچیده بود دورش و داشت ملافه رو جمع میکرد 

نشستم روی صندلی 

رفت پایین و با دوتا لیوان اب پرتقال برگشت نشست روبروم و گفت

-...چخبر از یزدان؟ 

+...سلامتی دیشب پیش هم بودیم توچخبر 

چشم چرخوند و گفت

-...منم هیچی آخرهفته یه مهمونی دعوتم میای باهم بریم بدون پسرا؟ 

+...باشه من پایه ام 

جلوی آینه وایساد حولشو باز کردو گفت

-...من فقط جلو توانقد راحتم و لخت میچرخم 

دلم میخواست بگم کاش بدونی چقد برام سخته بدنتو ببینم و لمست نکنم 

ولی فقط لبخند کوتاهی زدم 

گوشیمو برداشتم وخودمو سرگرم کردم 

یزدان پیام داده بود پوفی کشیدم و گوشیمم انداختم کنار 

دیلا مشغول انتخاب لباس بود 

نگاهم روش چرخید 

نسبت به من ظریف تر بود 

چندسانتی هم ازم کوتاه تر بود 

ولی حسابی لوند و دلبر بود 

یا شایدم من اینطوری حس میکردم!

خم شد که از داخل کشو چیزی برداره 

نفهمیدم دارم چیکار میکنم

خم شدم و دستمو روی باسنش کشیدم

Report Page