11

11


قسمت ۱۱

۱۱

دهنم باز موند

چی گفت! ناخداگاه زمزمه کردم

- وارث؟ اینجا؟

مامان سریع بلند شد و گفت 

- رسوم شما برای شماست. عروستون یه دختر مصری نیست که بخواین اونو به زور مجبور به اجرای مراسم کنین 

بابا هم بلند شد و گفت 

- دختر من اینجا نمیمونه... این تو قرار خواستگاری ما نبود 

سکوت شد 

هارولد هم بلند شدو گفت 

- ما همین الان میریم 

با این حرف به من نگاه کردن

به عثمان نگاه کردم

با اخم خیره به عموش بود

با تردید بلند شدم که عمو عثمان به عربی چیزی گفت 

شیخ احمد آروم بلند شد و به عربی جواب داد

عموی عثمان گفت

- میتونین برین... اما با رفتن شما این ازدواج تموم میشه 

دستام میلرزید 

عموش گفت

- عثمان... میتونی تو هم بری ... اما با رفتنت طرد میشی ... برای همیشه ...

سکوت بود 

حتی مامان و بابا هم ساکت بودن 

قلبم درد میکرد

انگار هوا کم بود 

بازو عثمان آروم گرفتمو گفتم

 - عثمان چکار ...

اما نتونستم حرفمو تموم کنم

حس کردم دنیا داره میچرخه

میز بلند شده و داره تو هوا حرکت میکنه همراه اون همه میچرخن و ...

سیاهی مطلق ...

فقط دست های عثمانو دورم حس کردمو صدای جیغ مامان


دوستان من برای این روزا فایل کامل رمان دوست دختر اجاره ای من رو #رایگان گذاشتم اینجا 👇 امیدوارم دوست داشته باشبن

https://t.me/mynovelsell/476


Report Page