109

109


109 

سر تکون دادو پیشم نشست  

لبخندش کمی گرم تر شدو گفت  

- نگران نباش... سمی تو خونت نیست  

- نیست ؟ 

- نه... سم تو همون قرص ها بود که تو نخوردی ...  

شوکه به عثمان نگاه کردم 

تو اون قرص ها؟ قرص هائی که مامان اصرار داشت حتما مصرف کنم  

اما چرا ؟ چرا باید مامان قرص مسموم به من بده ؟ 

با صدای عثمان به خودم اومدم که گفت  

- باید بفهمی مادرت از کجا اون قرص هارو آورده. شاید هم کسی تو اتاق ما قرص هارو جایگزین کرده  

سری تکون دادمو گوشیمو برداشتم . به مامان پیام دادم. الان تو آمریکا مامان اینا بیدار بودن  

پس منتظر به گوشی نگاه کردم و آروم گفتم  

- چرا انقدر ناراحتی عثمان؟ وقتی زهری تو تن ممن نیست ؟ 

عثمان سکوت کرد 

آروم سرمو بلند کردم . نگاهمون گره خوردو عثمان گفت  

- عموم ...  

مکث کرد ... نگاهشو از من گرفتو خیره به رو به رو گفت  

- مُرد... از رو تراس افتادو مرد ...  

شوکه به عثمان نگاه کردم  

چی گفت ؟ عموش مرد؟! همون مردی که سه ساعته آرزوی مرکشو میکردم ... الان مرده  

عثمان به عقب برگشتو رو تخت دراز کشید 

خیره به سقف توری تختمون شدو لب زد 

- هانا... من از این مرد متنفر بودمو با حرف هایی که امشب زد دلم میخواست بکشمش... اما حالا که مرده... من حس بدی دارم... شاید چون از روی مستی افتاد... شاید این عذاب وجدانه ... 

آروم سرشو چرخوند به سمتم  

انگار منتظر بود من دلداریش بم. مردی که همیشه به من دلداری میداد حالا کم آورده بود. آروم گفتم 

- نه عثمان... تو مقصر نیستی... اگر هم حتی بودی ... نجاتش دادی ... چون اگه زنده میموند عمرا این مرگ راحت رو تجربه نمیکرد  

عثمان تو سکوت بهم نگاه کرد . آروم لب زد  

- میشه کمکم کنی آروم شم هانا ؟


Report Page