1081
دوستان همه بیاین اینستاگرام . یه خبر مهم دارم
https://instagram.com/zendegibanafsh
1081
مکث کردم
نیما پشت سرم اومدو گفت
- جون جون از این نما چند وقت بود ندیده بودمت
امیسارو گذاشت پائین
اومد کمرمو گرفت که صفحه گوشیشو دید
پوفی کردو گفت
- بر مگس معرکه لعنت
گوشیو برداشتو جواب داد
- الو ... میایم... دو ساعت دیگه میرسیم. کار دارم. وسط هفته وقت مهمونی گرفتنه
با این حرف قطع کرد
بی حوصله گفت
- راستی بنفشه باید بریم خونه ما
گوشیو پرت کرد دوباره کمرمو گرفتو منو چسبوند به خودش
حس کردم که قشنگ تحریک شده
چرخیدم سمتشو گفتم
- مزدونم . مامانت زنگ زد گفت
چونه اش رو بوسیدمو گفتم
- راجع به مورد دوم هم تا امیسا بیداره کاری نمیشه کرد
- برو حمام تا من خوابش کنم
- الان تایم خوابش نیست نمیخوابه
- باشه . بزار امتحان کنم
خندیدمو دستمو رو تنش کشیدم
چشمکی بهش زدمو گفتم
- بچمو اذیت نکنیا
اخم الکی کردو گفت
- بچه منم هستا
خندیدم
حوله ام رو گرفتم رفتم داخل
اما درو قفل نکردم
هرچند شک داشتم بتونه امیسارو بخوابونه
اونم این موقع
اما وقتی میخواستم آب دوش رو ببندم و بیام بیرون در حمام باز شدو نیما لخت تو قاب در آماده به رزم پیداش شد