108

108

Behaaffarin

حالا روی اسم «مرضیه» حساس تر هم شده بودم

جو سنگینی شده بود

خوشم نمیومد که یه موضوعی بینشون هست که فقط من بی خبرم

شمیم بالاخره گفت:

-      زهرا زیادی گیر دادیا

رو به آرشم ادامه داد:

-      تو هم زیادی حساس شدی. دختره چیزی نگفت که.

اما آرش زل زده بود به زهرا

دستم رو گذاشتم روی پاش

چرخید سمت من

لب زدم:

-      خوبی؟

لبخند زد

-      خوبم بهی. ولی فکر کنم زهرا فکر کرده میتونه از یه سری اطلاعات سواستفاده کنه

بازم نگاهش رو برگردوند روی زهرا

مشخص بود شوکه شده

جواب داد:

-      مگه به آفرین نمیدونه که قراره من سواستفاده کنم؟ نگفتی؟

کاملا مشخص بود میخواد من رو حساس کنه

من قبل از آرش جواب دادم:

-      من دوست آرشم. هیچوقتم توی زندگی شخصیش دخالت نکردم. اما خودش همه چیو برام گفته. راجع به شما و مرضیه هم میدونم. نگران نباش عزیزم

بازوی آرش رو گرفتم و فشار ملایمی دادم

در واقع میخواستم یه جور بهش برسونم که میدونم دارم دروغ میگم ولی لوم نده

آرش با پوزخند به زهرا گفت:

-      حرف دیگه ای هم هست؟

زهرا فورا جواب داد:

-      آره هست.

رو به من گفت:

-      من و مرضیه؟؟ من؟؟ آرش از منم بت گفته؟!

-      اوهوم. گفته..

نگاه پر از عصبانیتی به آرش انداخت

آرش فورا گفت:

-      چیه مگه زهرا؟ حالا یه ابراز علاقه کردی و پیشنهاد دوستی به من دادی و منم رد کردم. اونم خیلی سال قبل. موضوع مهمی بود؟

لعنتی

من فقط سعی کرده بودم وانمود کنم از همه چی خبر دارم

ولی اوضاع خیلی فراتر از حد تصورم بود!

زهرا کیفش رو برداشت و گفت:

-      خیلی بی شعوری آرش! به چیت مینازی؟ تیپ و قیافه ت؟

بازم رو به من ادامه داد:

-      میدونم خوشتیپه، خوش سر و زبونه، ولی اخلاق چی؟ داره؟ خدا بهت صبر بده

بلند شد و رفت

آرش رو به شمیم گفت:

-      گفتم این دختره رو دنبال خودت نکش بیارهااا

شمیم جواب داد:

-      به من چه. تا شنید میخواهیم باهم بریم بیرون گفت منم میام. میگفتم نیا؟


Report Page