108

108


گوشه‌ی تخت بی صدا نشسته بودم که صدای باز شدن در به گوشم خورد .

_ شام آماده اس لورا .

بدون این که نگاهی به سمت در بکنم گفتم :

+ میل ندارم .

_ اما باید داشته باشی ، یادت نرفته که شرط های امروزم چی بود !

چیزی نگفتم که تام بهم نزدیک شد و کنار تختم نشست ...

دستم رو توی دستش گرفت و گفت :

_ شام امشبت رو باید کامل بخوری ، اصلا دوست 

ندارم وقتی امشب زیرمی بیهوش بشی .

با چشمای پر از شهو.تش نگاهم کرد که یه لحظه مورمور شدم .

میخواستم بهش بگم امشب امادگیش رو ندارم اما از طرز نگاه کردنش میتونستم بفهمم که چقدر برای امشب بیقراره و امکان نداره ازم بگذره .

اشک تو چشمام حلقه زده بودکه دستشو دو طرف صورتم گذاشت و گفت :

_ هیچ کس مثل من عاشقت نیست اینو بهت ثابت میکنم لورا .

نمیدونم چرا اما حس میکردم حرفاش واقعیت داره اما با این حال بغضی که تو گلوم نشسته بود رو قورت دادم و با پوزخند گفتم :

+چطور میگی عاشقمی وقتی تو مت رو فرستادی و نابودم کردی .

کلافه نفسشو بیرون داد و گفت :

_ نمیدونم باور کنی یا نه اما اون نقشه‌ی جولیا بود !! وقتی اومد سراغ من همه‌ی کارا رو انجام داده من فقط برای نجات تو باهاش همراهی کردم .

پوزخندم پررنگ تر شد و گفتم :

+ نجات من ؟!! خواهش میکنم منو احمق فرض نکن تو بخاطر خودت با ....

نزاشت حرفم رو کامل کنم و گفت :

_ اگه من باهاش همکاری نمیکردم اون باز کار خودشو انجام میداد فقط تنها چیزی که این وسط فرق میکرد این بود که تو زندان میفتادی و الان مادرت حتما اون دنیا بود .

نمیدونستم حرف های تام حقیقت داره یا نه ...

+ حتی اگا حرفات راست باشه باز من تو رو هم مقصر میدونم تام .

دستی توی موهای لختش کشید و اشکی که بی صدا روی گونه هام می ریخت رو پاک کرد و گفت:

_ زمان همه چیزو بهت ثابت میکنه لورا فعلا فقط باید به فکر مادرت باشی .

از روی تخت بلند شد و ادامه داد :

_ تا چند دقیقه دیگه بیا پایین .

Report Page