108
انتخـــابی اشتبـــاه
🔥🍂💥🍂🔥🍂💥 🍂
🔥🍂💥🍂🔥🍂☠
🔥🍂💥🍂☠
🔥🍂☠
☠
#پارت_108
با خنده سوییچ و پرت کردم طرفش که سریع قاپید و با لبخند شیطونی ازم دور شد..
کارت بانکیمو روی میز صندوق گذاشتم و با گفتن رمز شماره کارتم منتظر پرداخت شدم..
۵ دقیقه بعد از در رستوران که بیرون زدم آرشام و دیدم که کنار پام ترمز کرد و منتظر شد تا سوار شم..
چیزی نگفتم و سمت صندلی شاگرد رفتم و کنارش نشستم..
پاشو رو پدال گاز فشار داد و از اونجا دور شدیم.. بالاخره سکوت ماشین و شکست و لب زد:
ـــ آدرس خونتون رو بده بریم یه دفعه یه جا حاضر بشیم اگه اشکال نداره..
مشکلی نیستی گفتم و آدرس خونه رو دادم، اونم بی حرف مشغول رانندگیش شد..
نزدیک خونه که رسیدیم به پسر مش رحمت پیام دادم که درو باز بزاره و بتونیم راحت داخل شیم..
داخل حیاط که شدیم ماشین دریا خواهر کوچولومم دیدم..
زیر لب با خودم زمزمه کردم :
+ خدا بداد امروز ما برسه..
با اخلاقی که من از خواهرم دریا دیده بودم،عزا گرفته بودم واسه ی جیغای گوش خراشش..
از ماشین که پیاده شدیم سوویچو دستم دادو با قدم های آروم سمت خونه رفتیم..
تقه ای به در زد و خواست دستشو عقب بکشه که در به شدت باز شد و دریا پرید توی بغل آرشام..
خوب که آرشامو چلوند سرشو بلند کرد و با خنده اومد چیزی بگه که یه لحظه چشاش اندازه توپ بیسبال گرد شد و دهنش هی باز و بسته شد اما بازم نتونست چیزی بگه..
کم کم پاهاش شل شد و از بغلش اومد پایین و با صورت سرخ شده سرشو زیر انداخت و گفت:
ـ بـ..ببخشید من فکر کردم داداشمه..
انقدر که این دختر پروو و روداره این مدل خجالتی بودن اصلا بهش نمیومد و واسم جای تعجب داشت..
آرشام با مکث ...
به قلم #اهـورا