108

108


محمد تردیدمو حس کرد چندبار دستشو روی فک و چونش کشید و گفت

-...یا میخوای تواول برو بعد باهم میریم 

+...باش 

همین لحظه صدای در کوچه اومد محمد رفت درو باز کنه منم خودمو مرتب کردم و رفتم بیرون 

یکم سه تایی حرف زدیم بعدم محمد گفت باید بره خونه مامانش رفت بخوابه 

منم تا دم در باهاش رفتم 

دستشو بین موهام کشیدو گفت

-...دیگه منو بی خبر نذار از خودت 

سرمو پایین انداختم و زیر لب گفتم باش 

خم شد گوشه لبمو بوسید  

تودلم خالی شدو زیردلم تیر کشید 

حتی با یه لمس کوتاهم بدنم واکنش نشون میداد 

محمد رفت منم برگشتم تواتاق خوابیدم 

صبح به محض بیدار شدن 

شماره ی یکی از مرکز مشاورهایی ک میترا خیلی تعریفشو میکرد گرفتم گفت یه کنسلی ساعت ۴داره و اگه بخوام میتونم بیام همون ساعتو فیکس کردم 

یه پیام به محمد دادم و گفتم وقت گرفتم اونم جواب داد خودم میام میرسونمت 


به میترا پیام دادم گفت همه ی موضوع هایی که میخام در موردش حرف بزنم رو یادداشت کنم که یادم نره 

یه خودکارو دفتر برداشتم و هرچیزی که به ذهنم میومد رو یادداشت کردم 

بعد از ناهار لباس پوشیدم و منتظر محمد شدم 

با تک زنگش روی گوشی رفتم بیرون 

نشستم توی ماشین سلام کردم و حرکت کردیم 

محمد گفت

+...مشاوره خانوم هست یا آقا؟ 

-...نمیدونم چیزی نگفت 

+...یه جلسه برو اگه دیدی خوبه باهمون ادامه بده نخاستی عوض کن 

-...باش مرسی 

رسیدیم مرکز مشاوره خدافظی کردم و پیاده شدم 

رفتم پیش منشی اسممو گفتم یه اتاق نشونم دادوگفت آقای دکتر منتظرتون هستن

Report Page