1079
1079
بهم خیره شدو گفت
- اگه فعلا نمیخوای مشکلی نیست. صبر میکنم تا فعلا تموم شه .
چشم هامو بستم
نگفتم چقدرم که تو صبوری
نیما کنار گوشمو بوسیدو گفت
- البته من خیلی صبور نیستم .
آروم گفتم
- میدونم ... نگران همینم
شروع کرد به بوسیدنمو گفت
- نگران نباش...
با وجود نگرانیم اما با نیما همراهی کردم
جنگ و دعوا با نیما فایده نداشت
انقدر مشکلات بیرون داشتیم که درست نبود بین خودمون هم دعوا کنیم
هرچند ته دلم نگرانی بود
صبح بیدار شدم باز نیما نبود
نمیدونستم خوشحال باشم که منو بیدار نمیکنه و میره
یا ناراحت باشم دیگه هیچی مثل قبل نیست
لباس پوشیدمو کارای روزانه رو کردم
اما تو فکر نیاز بودم
تلفن خونه زنگ خورد
گفتم لابد جن بو داده خود نیازه که تا فکرشو کردم زنگ زد
اما شماره مامان نیما بود
امیسا تازه یاد گرفته بود صدا درست کنه و تا میتونست سر و صدا میکرد
از لجبازیش بخاطر دندونشم کم نشده بود
تا گوشی رو برداشتم با جیغ و دست و پا تلاش میکرد تلفنو از من بگیره
به سختی حواب دادم
- بله
- بنفشه جون سلام
امیسا پاشو زد به گوشیو هر دو جیغ زدیمو گوشی پخش زمین شد
امیسا گریه برا تلفنو سر داد
سریع تلفنو از رو زمین برداشتم دادم بهش که پائینشو کرد تو دهنسو به لثه هاش کشید
گذاشتمش رو زمینو با موبایلم زنگ زدم به مامان نیما
نگران سریع مواب دادو گفت
- چی شوه بنفشه جون. خوبی؟
- شکر . امیسا ئطون شده گوشیو میخواست تو بغلم بود
- اوه تزسیدم الان خوبه؟
- بله گوشیو دادم بهش
- خوبه عیبی نداره روز به روز شیطون تر میشن
- بله واقعا
- اگه به باباش بره که هیچی . دوتا پرستارم برا جگع کردنش کمه
- جدا نیما خیلی شیطون بود؟
- شیطون ؟ خرابکار بود خرابکار. انقدر که اسم بچه دوم میومد منو پدرش فرار میکردیم
با دهن باز ایستادم که مادر نیما گفت
- تا یادم نرفته راستی بگم که امشب بیاین اینجا ... به نیمام گفتم . اما به خودت گفتم گستقیم بگم نیما شاید تا سرش خلوت شه طول بکشه دیر بهت بگه
- ئه ... مرسی . خیر باشه چیزی شده؟
- چی بگم والا وقتی عمه و نیاز هستن خیره؟
نفس خسته ای کشیدمو گفتم
- ای بابا باز چی شده ؟
- نمیدونم والا عمه دستور جلسه خانوادگی داده. البته خودمونم باهاشون کار داریم. ببینیم چی میشه
- من باید حتما باشم ؟
ترجیح میدادم تا میشه از این جمعشون دور باشم
مادر نیما یهو تن صداش آروم شدو گفت
- آره عزیزم یه صحبته که به همه مربوطه و اینکه ...خودمم باهات یه کار شخصی دارم