1071

1071


سلام دوستان. بخاطر صبوری دیروزتون ممنونم. من قسمت ۱۰۷۰ طولانی نوشته بودم و میخواستم زیرش بگم چون کانال فردا فعال نیست پارت طولانی تقدیمتون . اما از بس کار داشتمو خسته بودم یادم رفت .

حالام عیبی نداره به جا پیشامیش میگم پساپس یلداتون میارک

اینم پارت 😘👇


1071

دو سه بار دیگه با فاصله یه ربع زنگ زدم

اما نیما جواب نداد

لباس خودم و امیسارو پوشونده بودم

حدس زدم میما جلسه باشه

براش نوشتم 

- ما میریم خونه بابام اینا. شب بیا دنبالمون‌

سند کردمو تاکسی گرفتم 

امبمیسا بخاطر تزریق روز قبلش بد خلق بود 

انتظار داشتم با گذشت زمان خوش اخلاق تر شه

اما تا عصر پیش مامان اینا فقط نق زدو بغل خواست 

اومده بودم به مامان اینا کمک کنم

اما خودم زحمت شده بودم

زنگ زدم به نیما بگم زودتر بیاد 

از ظهر به مسیجم جواب نداده بود نگران هم بودم

باز زنگ زدم جواب نداد

براش نوشتم 

- نیما دیگه دارم استرس میگیرم کجایی؟

خودش زنگ زد

سر و صدا و داد و هوار از اون سمت می اومد 

نیما گفت

- بنفشه کلانتریم نگران نباش 

اینو گفت نگرانیم صد برابر شد

با ترس گفتم

- اونجا چرا؟

نیما گفت 

- زنگ زدن گفتن بیام برا قضیه ماشین. ظهر هم زنگ زدی تعمیرگاه بودم جواب ندادم. یه ساعت دیگه میام دنبالت. فعلا .

فرصت نداد من چیزی بگم 

قطع کرد 

مامان از قیافه نگرانم فهمید چیزی شده و گفت

- خوبی بنفشه ؟ چی شده ؟

تو سکوت نگاهش کردم

یه زمانی دوست داشتم دردمو بفهمن 

حالا دوست داشتم دردمو نفهمن 

با این حال بابا و شرایط مامان اصلا دوست نداشتم نگران ما بشن 

برای همین گفتم 

- فکر کنم اتو موم رو به برق زدم نکشیدم . نیما گفت الان میره خونه چک کنه

مامان ابروش پرید بالا و گفت

- وا اینم انقدر ترس داره؟

- نکنه خونه آتیش گرفته باشه ؟ 

بابا خندیدو گفت 

- نترس الان اتو موت سوخته و دیگه کار نمیکنه . همین . 

لبخند بی جونی زدمو گفتم 

- من به همین راضیم 

ماماناومو امیسارو از من گرفتو گفت 

- بیا بغلم پدر صلواتی مامانت خسته شد

اما امیسا جیغ بنفش کشید برگرده بغل من 

مامان شوکه گفت

- بنفشه فکر کنم امیسا داره مریض میشه این بچه خیلی خوش اخلاق بود 

نگرانی تو دلم بیشتر شد 

نکنه دارو بهش نساخته باشه

نکنه چیزیش شده باشه

دوباره زنگ زدم به نیما

جواب ندادو بهم مسیج اتوماتیک اومد که بعدا تماس میگیرم 

خیرا به گوشی بودمو امیسا داشت نق میزد که بلند شم راهش ببرم 

کلافه و عصبی بودم

همین لحظه که حس میکردم هیچی بد تر از الان نمیشه شماره عمه رو گوشیم افتاد ...

Report Page