107

107


گریم شیدترشده بود دنیالم چیزی نمیگفت و اجازه میداد راحت  

گریه کنم  

رسیدیم مطب بهزاد ماشینو پارک کردیم و وارد شدیم  

دانیال دستمو گرفت و وارد شدیم منشیش داشت میرفت سری تکون دادیم و در اتاق  

بهزادو زدیم  

با بفرمایید بهزاد درو باز کردیم و وارد شدیم  

بهزاد با دیدن من ابروهاش باال رفت و نعارف کرد بشینیم  

-....ببینمت دختر از همون موقع داری گریه میکنی نه ؟  

نگاهه سرزنش باری به دانیال انداخت و گفت  

-...ازمایشو بده ببینم  

دانیال کنارم نشست دستشو فشردم و زیر لب صلوات فرستادم  

برگه ازمایشو باز کردو بهش نگاه کرد  

-...خب بذار بیام اونجا کامل براتون ت.ضیح بدم  

وضعی گلبول سفیدات خوبه همونطور که حدس میزدم ازمایشت اشتباه شده بوده  

تازه تونستم یه نفس راحتی بکشم

...اما هموگلوبینت پایینه کم خونی داری و به احتمال زیاد فقر اهن هم داری باید  

بری متخصص که نسبت به کم خونیت بهت دارو بده تااینجا از من برمیومد دیگه  

هم گریه نکن 08 درصد خانوما االن دچار کم خونین قابل درمانه  

این دفعه از خوشحالی گریم بند نمیومد سرمو تو سینه ی دانیال فرو کردم و زیرلب  

به هر زبونی بلد بودم خدارو شکر کردم که مشکل جدی نیست  

-...دانیال خانومت اشکاش تمومی نداره انگار  

+...ببخشید سرویس کجاست ؟ 

-...بغل در ورودی سمت راست  

+...ممنون  

وارد سرویس شدم و صورتمو اب زم  

چشمام قرمز شده بود و رنگم پریده بود موهامو باز و بسته کردم و یکم خودمو  

مرتب کردم و رفتم بیرون  

تقه ای به در زدم و کنا ر دانیال نشستم  

-...ایشالله کی میایم شیرینی عروسیتونو بخوریم ؟ 

دانیال خندیدو گفت  

+...بزودی انشالله بهزاد جان مزاحمت شدیم ممنون دادش سالم به خانومت هم  

برسون یه شب هماهنگ کنیم مهمون من بریم بیرون  

-...مراحمیدداداش حتما بزرگیت میرسونم  

با بهزاددست دادم واز مطب بیرون اومدم

Report Page